روزى خواهد رسيد كه بشر قابليت پيدا كند كه دادگسترى توانا و بينا بر او حكومت كند و قابليت پيدا كردن بشر براى چنين حكومت، عبارت است از تكامل او. بشر تكامل نيافته، شايستگى و لياقت حكومت عدل را ندارد و آن را نمى پذيرد و اگر با جبر و زور بر او تحميل شود، نقض غرض خواهد بود. جبر و زور، ظلم است و ظلم، نردبان عدل نخواهد بود. عدلى كه به وسيله ظلم برقرار شود، عدل نيست؛ هر چند نام عدل بر آن گذارند.

بشر تكامل نيافته، حاكم عادل را نمى پسندد و دوست مى دارد كه او بركنار شود. حضرت على عليه السّلام مى گويد:

((اين مردم از من ملول شده اند و من هم از آنها ملول هستم )).

سپس در حق آنها نفرينى كرده و گفت :

((خدايا مرا از اينها بگير)).

حكومت عدل، بايستى با رضايت خلق برقرار شود و آن، وقتى است كه بشر خواستار آن باشد. بشر وقتى خواستار حكومت عدل مى شود كه خوى حيوانى، تحت فرمان خوى انسانى او قرار گيرد.

و تفصيل اين اجمال چنين است :

عدالت، كمالى است براى هر فردى از افراد بشر كه قدرت خوددارى از گناه را به وى مى دهد و دارنده اين كمال را عادل و دادور گويند.

گناه، در هنگام شهوت و غضب، بسيار محبوب است و خوددارى از آن جهاد است. پس هر عادلى مجاهد است.

عادل، كسى است كه بر اعصابش مسلط باشد، اسير غريزه نباشد. دادور، كسى است كه بر غريزه هاى خود حكومت كند و غريزه ها و او حكومت نكنند. عادل، كسى است كه خودپرست نباشد و خداپرست باشد، پيرو حقيقت و دين حق باشد، نه كسى كه خيال كند كه پيرو حقيقت و دين حق است.

عادل كسى است كه آنچه كه خدا بدان امر فرموده، انجام دهد و آنچه از آن نهى فرموده، دورى ورزد. و حقيقت جهاد با نفس همين است.

عدالت، سه درجه دارد و عادلان در سه مرتبه قرار دارند:

نخستين درجه عدالت، آن است كه خود عادل به تنهايى از گناه دورى كند و در برابر گناهان، شخصى قوى و نيرومند باشد؛ در نهان از گناه دورى كند چنانچه در آشكار نيز بايستى از آن دورى كند. براى حضرت حق، نهانى، در كار نيست؛ هر چه هست آشكار است.

چنين عادلى، دادور است.

مرتبه دوم عدالت كه برتر و بالاتر است، آن است كه از نظر ارتباط با دگران، از گناه دورى كند. ظلم و ستم در اين مرتبه محقق مى شود و اجتناب از ظلم، دومين مرتبه عدالت را فراهم مى سازد.

اين مرتبه، دشوارتر از مرتبه نخستين است. چنين عادلى، دادگر و مجاهد كامل خواهد بود.

او با همسرش با عدل و داد رفتار كند و سخن گويد: چنين عادلى، دادگر خواهد بود، با دوست دادگر باشد، با دشمن هم؛ با خويش ‍ دادگر باشد، با بيگانه هم، قوى و ضعيف در نظرش يكسان باشند.

عادل، دادگر در برابر ظالم و ستمگر است؛ چون عدل و ظلم، تضاد دارند. داد و ستم، مقابل هم هستند. ظلم، تعدى و تجاوز به ديگران است. ستم، حق دگرى را پايمال كردن است عدالت و دادگرى، حق را به حقدار رسانيدن و از تعدى و تجاوز به حقوق ديگران، دورى گزيدن است. عدالت بدين معنا، كمالى است اجتماعى، از نظر ارتباط با ديگران. اين دو مرتبه از عدالت، با هم جمع مى شوند و دادور، دادگر مى گردد و گهگاه از هم جدا مى شوند و دادور، دادگر نمى گردد.

كسانى كه به تنهايى زيست مى كنند وى از اجتماع دورند، در اين حال قرار دارند. همچون صومعه زيستان و غارگزينان كه سر و كارى با دادگرى ندارند.

مرتبه سوم از عدالت كه بالاترين درجه و دشوارترين آنهاست، خلق عدالت در جهان است و آن كمالى است انسانى كه شخص ‍ هنگام قدرت و زمامدارى بتواند اقامه عدل كند. چنين كسى، عادل دادگستر خواهد بود.

قدرتش را در راه نجات مظلومان و ستمديدگان به كار مى برد و آماده شنيدن شكايتهاست. از ظلمى كه به ديگران مى رسد رنج مى برد و مانند ظلمى مى داند كه به خودش شده باشد؛ بلكه ظلم به ديگران را بدتر از ظلم به خودش مى شمارد.

دقيقه اى، آرام نمى نشيند تا ظلم و ستم را از مجتمعى كه در آن جاى دارد بر طرف سازد. على عليه السّلام وقتى مى شنود كه خلخالى را از پاى زنى كشيدند، مى گويد:

((اگر كسى از اين غم بميرد، سرزنش شنيده و ملامت كشيده نخواهد بود)).

عادل دادگستر، بايستى داراى دانشى باشد كه سر و علن مردم آگاه بوده و از ظلم و ستمهاى نهانى، اطلاع كافى داشته باشد.

منزل خود را در برج عاجى قرار نمى دهد تا مظلومان و محرومان بدو دسترسى نداشته باشند، ميان او و خلق فاصله اى وجود ندارد.

حضرت على عليه السّلام در مسجد مى نشست تا شكايتها را بشنود و شر ظالمى را از مظلومى، در گوشه اى از سرزمين قدرتش دفع كند.

عادل دادگستر، حكومت را هدف نمى داند، بلكه آن را وسيله اى براى اقامه عدل مى داند.

دادگسترى، همان قيام به قسط است كه به تعبير قرآن هدف از ارسال انبياست؛ قرآن مى گويد:

((ما رسولانمان را همراه كتاب و ميزان فرستاديم تا مردم در ميان خودشان عدالت بر پا كنند)).

از اين آيه استفاده مى شود كه منصب دادگسترى، از مناصب الهى است، نه بشرى. اين منصب، بايستى از جانب خدا اعطا شود و انسان كاملى را بدين بر گزيند، وگرنه هر كسى شايستگى رسيدن به اين مقام را ندارد.

مرتبه دادگسترى عادل پرورى و انسانسازى است و كسى بجز معصوم، صلاحيت رسيدن به اين مقام را ندارد.

چون بايستى رابطه اى مستقيم با ذات مقدس حق داشته باشد، و اين رابطه از جانب خدا ايجاد مى شود و بس.

بشر هر چه دانشور گردد و بالا رود، محفوظ از خطا نخواهد بود و جهلى همراه علم او خواهد بود. گاه به جهل پى مى برد و آن را جبران مى كند و گاه از آن غافل است و ظلمى به وجود مى آيد كه قابل جبران نيست.

علوم بشرى با تكاملى كه يافته است، جهل زدا نگرديده؛ هنوز مجهولات بشر بيش از معلومات وى است.

تنها علمى كه خالى از جهل است و علم محض مى باشد و از جهل پيراسته است، علم الهى است كه به دادگسترى معظم و منزه، عطا مى شود.

همان طور كه بعثت انبيا از مهر ازلى و رحمت خداوندى بر بشر ريشه گرفته، وجود دادگستر نيز از الطاف الهى بر بشر مى باشد. وقتى كه بشر، پذيراى چنين لطفى باشد و لياقت رسيدن به اين سعادت را داشته باشد و آن وقتى است كه تكامل يافته و خواستار وجود دادگستر گردد و براى سرنگونى حكومتى او و يا براى قتل او توطئه نكنند.

چنانكه براى قتل على عليه السّلام توطئه كردند و حضرتش را به شهادت رساندند!

اينك، شايسته است كه نظرى به روند تكامل بشر انداخته و نگرشى بدين مطلب داشته باشيم.

بشرى از نظر فردى داراى سه دوره است :

دوره صباوت و كودكى، دوره جوانى و شباب، دوره كمال و وصول.

بشر اگر در هر يك از اين سه دوره، تعليم و تربيت داشته باشد و آموزش و پرورش نبيند، نه تنها انسان و بشر نخواهد بود بلكه حيوانى راست قامت و دو پا خواهد بود كه در زمره جانوران به شمار مى رود؛ هر چند به شكل بشر درآمده باشد، او مجسمه بشر است نه خود بشر.

اجتماع بشرى نيز، سه مرحله دارد:

صباوت، جوانى، كمال.

و در هر يك از اين سه دوره، نياز به راهنما و احتياج به تعليم و تربيت دارد.

مهر ازلى و رحمت خداوندى، اقتضا كرده كه بشر را - چه از نظر فرد و چه از نظر اجتماع - به خود وانگذارد و راهنمايانى براى وى گسيل دارد.

نخستين عنايت حق بر بشر، عطاى قابليت نامتناهى به وى، براى رسيدن به كمال است. هنگامى كه اين قابليت به فعليت برسد، كمال انسانى براى بشر حاصل مى شود. و اين نيز به وسيله عنايت خاص الهى تحقق پذير است آن هم در صورتى كه خود بشر بخواهد.

محروم شدن بشر از تبديل قابليتهايش به فعليت، خلاف مهر و رحمت و كرم الهى است؛ مهر و رحمتى كه موجب پيدايش بشر شده، موجب سعادت او مى شود. ذات مقدس حق در هر سه دوره براى بشر راهنمايانى قرار داده؛ چه در دوره هاى فردى و چه در دوره هاى اجتماعى.

راهنماى دوره صباوت بشر، فطرت اوست.

فطرت بشر از كژيها و نارواييها گريزان است. راستيها و درستيها را دوست مى دارد عدل و احسان و نيكوكارى را خوش مى دارد. از ظلم و تجاوز متنفر و بيزار است.

كودكان و ديوانگان از ديدن ظلم مى هراسند؛ چون فطرتشان رهنماى آنهاست. كودك مادامى كه خوى حيوانى او نيرومند نشده و بر او تسلط نيافته، راهنمايى فطرتش را مى پذيرد و بدان پاى بند است.

راهنماى دوره دوم بشر، از نظر فرد، عقل اوست كه آفريننده بشر به وى عنايت فرموده. عقل به كمك فطرت بشر مى شتابد تا وى را از بديها و زشتيها دور سازد و او را به سوى خوبيها و نيكيها روانه گرداند.

ولى فطرت و عقل، نمى توانند ضامن رسيدن بشر به كمال انسانى گردند و تكامل وى را تاءمين كنند. چون غرايز حيوانى مى تواند بر فطرت بشر غلبه كند و عقل را در استخدام خود قرار دهد و اين نخستين استعمارى است كه در حيات بشر رخ مى دهد، و خودش از آن غافل است.

عقل، براى توفيق در راهنمايى، نياز به كمك دارد تا از استعمار غريزه حيوانى رهايى يابد.

مهر خداوندى، پيامبران را براى كمك به عقل فرستاده تا از اسارت غريزه حيوانى رهايى يابد و ايشان، راهنمايان بشر در دوره سوم هستند.

و راهنماى بشر در دوره سوم، پيامبرانند تا بشر بتواند تكامل يابد و به هدف عالى خود برسد و انسان كامل گردد.

و پر روشن است كه بشر در برابر هر سه راهنما، آزاد است و جبرى در اطاعت آنها ندارد و مختار است؛ مى تواند راهنمايى آنان را بپذيرد و مى تواند دست رد به سينه آنها بزند.

يكى از راهنماييهاى پيامبران، نشان دادن صغريات حكم عقل به بشر است و روشن ساختن اين است كه چه چيز ظلم است و چه چيز عدل.

اين بزرگواران، نيك و بد را براى بشر معلوم كردند و وى را به زشت و زيبا، آگاه ساختند و راه را از چاه نشان دادند و آزادش گذاردند، تا اگر بخواهد، سالك راه حقيقت باشد و انسان كامل گردد و اگر نخواهد، چنين راهى را سلوك نكند و البته اين به زيان خود اوست؛ چون از بشريت تنزل مى كند و به قهقرا رجعت مى كند و جانورى دو پا و راست قامت مى گردد.

در قبول راهنمايى پيامبران، جبرى در كار نبوده و نيست. راهنمايى با جبر و زور تضاد دارد و موجب رسيدن به كمال، نخواهد بود. بلكه عكس العمل پيدا مى كند و بر خلاف مقصود، نتيجه مى دهد و نقص را به وى ارزانى مى بخشد.

به كمال رسيدن بشر، وقتى است كه با آزادى و اختيار، راه انبيا را بپيمايد و به سوى هدف مقدس آنها كه قيام به قسط و غايت بشريت است، گام بردارد. جبر و زور، موجب انحراف از هدف مى شود.

پيامبران، راهنمايان بشر براى سه دوره اجتماعى او نيز هستند.

نخستين راهنماى بشر در دوره نخستين و پس از توفان نوح عليه السّلام، ابراهيم خليل عليه السّلام است كه از سوى خدا براى خلق فرستاده شده و پيشرو پيامبران ابراهيمى است. او، نخستين كسى است كه پس از توفان، بشر را به توحيد و يگانه پرستى دعوت كرده است و ايمان به مبداء و معاد را براى وى ارمغان آورده است. ايمان به مبداء و معاد، نخستين گام سلوك و اولين پايه براى رشد و به كمال رسيدن بشر است.

راهنماى دوره دوم اجتماع بشرى، موساى كليم عليه السّلام و پيامبران بنى اسرائيل بوده اند. اين دوره، به زمان عيساى مسيح ختم مى شود؛ وجود مقدسى كه از سوى حضرت حق، براى تكميل و اصلاح آيين يهود فرستاده شد.

برترين و سومين دوره اجتماعى بشر، راهنمايش حضرت محمد عليه السّلام است، كه بزرگترين رهنماى بشرى و برترين پيامبران است.

در اين دوره است كه بايستى بشر به كمال مطلق برسد و سراسر گيتى را عدل فرا گيرد و هدف نهايى از فرستادن انبيا، تحقق پذيرد و دادگسترى الهى و پيشوايى آسمانى براى بشر بيايد و هدف پيامبران را بر كرسى نشاند.

و آن وقتى است كه تعليمات عاليه حضرت محمد عليه السّلام كار خود را انجام دهد و بشر، انسان گردد و در پى دادگستر بدود.

مقصود آن نيست كه در دوره اول و دوم، مردمى شايسته و خوب و كامل وجود نداشته اند، بلكه مقصود آن است كه اجتماع آن و دوره، اجتماعى نبوده كه شايسته دعوت و پيشوايى حضرت محمد صلى الله عليه و آله باشد. چنانچه اجتماع عصر آن حضرت نيز، اجتماعى نبوده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دادگستر گردد. مردمان خوب در آن دو دوره و در عهد رسول صلى الله عليه و آله بسيار بوده اند، ولى اجتماع، هنوز تكامل نيافته بود و خوبان در آن زمانها در اقليت بوده اند. و توانايى به دست آوردن قدرت را براى حكومت ابدى نداشته اند.

بالاترين قدرت آنها، تشكيل حكومت عدل موقتى بوده است.

برترى دوره سوم اجتماع بر دو دوره گذشته اش، آن است كه در اين دوره، اجتماع بشرى به حد كمال خواهد رسيد و بشر، تكامل خواهد يافت و شماره خوبان به حدى مى رسد كه شايسته باشند كه دادگستر جهان ظهور كند.

هنگامى كه اجتماع اين دوره به حد كمال رسيد و شماره خوبان به اندازه اى رسيد كه جهان، شايسته حكومت ابدى عدل گرديد، بشر كوچه به كوچه و كوى به كوى، در پى دادگستر مى گردد و براى ظهورش، دقيقه شمارى مى كند، تا نداى حضرتش را هنگام ظهور لبيك گويد.

بشر دوره سوم، در يك طبقه نيستند و هميشه در تكامل هستند، هر چه زمان بگذرد و تعليمات عاليه حضرت محمد صلى الله عليه و آله بيشتر پياده گردد، تكامل، افزوده مى شود.

به يقين، بشر امروز از بشر زمان رسول خدا برتر و بالاتر است. در ميان بشر امروز، كسى را سراغ ندارم كه به راستگويى و پيامبرى و مبعوث شدن حضرت محمد صلى الله عليه و آله از سوى خدا، يقين داشته باشد ولى به آن حضرت ايمان نياورد. بلكه به دشمنى و مبارزه برخيزد. در حالى كه چنين مردمى، در زمان آن حضرت بسيار بوده اند.

مردم آن روز، با آن كه مى دانستند آن حضرت راستگو و پيغمبر الهى است، با حضرتش به جنگ بر خاستند، دندان حضرتش را شكستند و به وسيله گوشت بزغاله مسموم، خواستند حضرتش را مسموم كنند.

مردم آن روز، با آن كه مى دانستند كه پاكتر از على عليه السّلام و دانشورتر از او در روى زمين كسى نيست، با آن كه مى دانستند او خليفه منصوص رسول خداست، حضرتش را خانه نشين كردند، و به آن بسنده نكرده حضرتش را كشتند.

خلفاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را يكان يكان كشتند، حسين عليه السّلام را كشتند، حسن را با زهر جفا مسموم ساختند. پس ‍ آنها لياقت نداشتند كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله براى آنها دادگستر شود و يا على عليه السّلام حكومت ابدى عدل را بر قرار سازد.

حكومت عدل، بايستى با رضا و رغبت مردم بر قرار شود و با جبر و زور نمى شود. وقتى كه اجتماع بشرى به حد كمال نرسد و شماره خوبان بشر به اندازه كافى نرسد، دادگستر، ظهور نخواهد كرد.

از اين سخنان، دانسته شد كه علت تاءخير ظهور دادگستر جهانى چيست. چون بشر هنوز در حال نقص است و شماره خوبان فداكار به حد نصاب نرسيده و اجتماع بشرى، لياقت چنان حكومتى را ندارد و اگر اين دادگستر الهى ظهور كند، مانند دگران كشته خواهد شد و يا مسموم مى گردد.

ظهور آن حضرت، روزى است كه وجود مقدسش از اين خطر محفوظ بماند و بشر لياقت حكومت عدل ابدى را پيدا كند و با جان و دل، خواستار چنان حكومتى باشد و توفيق ظفر بر دشمنان و بدخواهان داشته باشد.

آن روز، روزى است كه اگر دادگستر جهانى در شرق عالم ندا كند، از غرب عالم، مردمانى به ندايش لبيك گويند. و اگر پرچم عدل به اهتزاز در آيد، خلق عالم آن را نشانه سعادت ابدى و آسايش جاودانى خود مى دانند.

روزى است كه بشر به آرزوى چند هزار ساله خود مى رسد و جشن و سرور و شادكامى، دلهاى مرده و قلوب افسرده را فرا مى گيرد.

روزى است كه شماره نيكوكاران و فداكاران در راه حق به اندازه اى مى رسد كه نيرويى باشند كه حضرتش را يارى كنند و مخالفان و دشمنان، نتوانند خار سر راهش فرا گيرند.

روزى است كه رياكارى و دروغ پردازى از سران حكومتهاى بشرى، رخت مى بندد و حكومت افاضل، براى نخستين بار، در جهان بر قرار مى گردد.

روزى است كه حاكمان دادگر و پاك سرشت و پاك گفتار و پاك رفتار، بر عرصه گيتى حكومت كنند.

روزى است كه حكومت در دست خود مردم باشد و خلق، زمام حكومت را به دست گيرند.

روزى است كه ملتى و دولتى در كار نباشد، دولت از مردم باشد و همه دولتها از ملت باشند.

بيگانگى ميان دولتها و ملتها از ميان برود، ملتها دولت را از آن خود بدانند و دولتها خود را خدمتگزار ملتها بدانند.

آن روز، روز قيام مهدى خواهد بود.

به اميد آن روز

مهدى كيست