یاد استاد در کلام بیهقی (بررسی چهرهی بو نصر مشکان در تاریخ بیهقی)
ابو الفضل بیهقی شاگرد راستین بو نصر،در جایجای کتاب خود از استاد فرزانهاش سخن گفته است و شاید اگر این شاگرد نبود، نام استاد او نیز همچون نام برخی نویسندگان به فراموشی سپرده میشد.ابو نصر،دبیر و نویسندهی دربار غزنوی بود.در تاریخ کشور ایران دبیران و نویسندگان زیادی همچون بو نصر بودهاند که یا نامی از آنها باقی نمانده و یا اگر هم هست،چندان قابل توجّه نیست.اما نام بو نصر مشکان،به لطف اندیشه و قدرت قلم شاگرد ارجمند او،ابو الفضل بیهقی،همچنان زنده و ماندگار است.
القاب و صفات شایستهای از بو نصر مشکان یاد میکند از قبیل: امنا وارکان دولت محمودی،صاحب دیوان رسالت،استاد،خواجه،امام روزگار در دبیری،مرد بزرگ،دبیر کافی،مردی محتشم،دوراندیشتر جهانیان،خواجه عمید و مردی عاقبتنگر.
مهمترین و معتبرترین منبعی که در آن از بو نصر مشکان یاد میشود،کتاب تاریخ بیهقی است و ما هم برای معرّفی بو نصر بیشتر از سخنان شاگرد او بهره میگیریم؛چرا که این شاگرد حقّ استاد را به خوبی ادا کرده است.در واقع، اگر شاگردی چون بیهقی نبود،شاید چهرهی این استاد گرانقدر ناشناخته میماند.
البتّه باید توجّه داشت که آنچه در تاریخ بیهقی موجود به تصویر کشیده شده است،شامل همهء مراحل زندگی بو نصر نیست و فقط دوران پختگی و کمال او است؛زیرا اولا بخش موجود تاریخ بیهقی،تنها سالهای حکومت مسعود غزنوی را در بر دارد.در حالیکه براساس نوشتهی مجمع الانساب، بو نصر حدود پنجاه سال با محمود،مقتدرترین پادشاه غزنوی همراه بود و ثانیا بیهقی خود دو دههی آخر عمر بو نصر را درک کرده و به شاگردی او پرداخته است.شاید به همین دلیل تحت تأثیر و مقهور شخصیت بو نصر واقع شده و نقطهی ضعف یا عیبی از او بیان نمیکند.
بیهقی در کتاب خود،گاهگاه از افراد ثقه و قابل اطمینانی نام میبرد که شاهد حوادث بودهاند؛یکی از برجستهترین این افراد بو نصر مشکان است که بیهقی برخی از اطّلاعات خود را به نقل از او حکایت میکند؛عباراتی نظیر«از استادم شنودم»و یا«از خواجه بو نصر شنودم»،در کتاب تاریخ بیهقی فراوان به چشم میخورد.
بو نصر مشکان نویسندهای صاحب سبک است و تسلّط او در نویسندگی چنان است که گاه مورد حسادت رقیبان قرار میگیرد. استاد ملک الشّعرای بهار در کتاب «سبکشناسی»،سبک بیهقی را تقلیدی از سبک نویسندگی استادش بو نصر میداند و معقتد است که:«سبک ابو نصر و بیهقی حقیقیترین سبک نثر است» نمونهء نثر بو نصر در تاریخ بیهقی و قسمتی دیگر در جوامع الحکایات محمّد عوفی به نقل از مقامات بو نصر باقی مانده است.
منصب ریاست دیوان رسالت،از معدود شغلهایی بود که کفایت و لیاقت از لوازم و شرایط قطعی آن به شمار میرفت و از مهمترین ویژگیهای رئیس دیوان رسالت، قدرت قلم و مهارت در نویسندگی است.بیهقی در اینباره میگوید:«مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست و استادم هرچند در خرد و فضل آن بود که بود،از تهذیبهای محمود چنان که باید،یگانهی زمان شد.» از دیگر ویژگیهای بو نصر امانتداری و رازپوشی اوست.معتقد است که«دبیر خائن به کار نیاید.»
او در همه حال به مصالح کشور میاندیشد و چون پیری باتجربه است،از نصیحت امیر کوتاهی نمیکند. در مجالس خصوصی امیر حضور داشته،طرف مشورت امیر قرار میگرفته و با بصیرت و کاردانی به راهنمایی شاه میپرداخته است. حتّی سلطان پس از مرگ وزیر خود، خواجه احمد حسن،برای انتخاب وزیر جدید با او مشورت میکند. بو نصر میدانست که سلطان مسعود پادشاهی خودکامه و مستبد است و صحبتهایی که بین او و وزیر، خواجه احمد عبد الصّمد ردّوبدل میشود،نشانگر این آگاهی است. او نگران اوضاع است و نمیتواند شکستها و خللها را تحمّل کند. گاهی به نصیحت سلطان میپردازد،امّا هنگامی که میبیند نصیحتگویی سودی ندارد،خاموش میماندو وزیر را هم به سکوت دعوت میکند.
از جمله وظایفی که او به عنوان صاحب دیوان رسالت در دربار بر عهده داشت،عبارت است از:تنظیم و تحریر مکاتیب و مراسلاتی که از طرف سلطان صادر میشده است.از جمله:نوشتن منشور برای سپاه سالار جدید و یا برای حکّام محلی،نوشتن سوگندنامه،نوشتن مواضعه،استخراج خلاصه و نکات نامهها،نوشتن مشافهات و پیغامها،تهیهی گزارش از خبرهای رسیده برای امیر،عرضه کردن نامههای رسیده به امیر،نوشتن فتحنامه و ترجمهی نامهها.
او به زبان فارسی و عربی تسلط داشت.برای مثال هنگامی که رسول خلیفه نزد امیر آمد و نامهی خلیفه را به امیر تقدیم کرد،«امیر،خواجه بو نصر را آواز داد،پیش تخت شد و نامه بستد و باز پس آمد و روی فرا تخت بایستاد و خریطه بگشاد و نامه بخواند.چون به پایان آمد،امیر گفت ترجمهاش بخوان تا همگان را مقرر گردد.بخواند به پارسی؛چنانکه اقرار دادند شنوندگان که کسی را این کفایت نیست»تقرّبی که بو نصر نزد سلطان داشت،سبب میشد که هرگاه یکی از رجال دربار،پیغامی برای امیر داشت،این پیغام را بهوسیلهء بو نصر به گوش امیر برساند و نیز سلطان،پیغامهای خود را بهوسیلهی او به دیگران میرساند.از جمله میتوان به پیغامرسانی و وساطت بو نصر بین سلطان مسعود و خواجه احمد وزیر اشاره کرد: «مگر صواب باشد که بو نصر مشکان نیز اندر میان باشد که مردی راست است و به روزگار گذشته در میان پیغامهای من بوده است.»
به دلیل این نزدیکی با امیر و وزیر،و اعتمادی که بر او بوده است،بارها شاهد وساطت و میانجیگری او دربارهی افراد هستیم. برای نمونه، میتوان به میانجیگری او در ماجرای بو بکر حصیری اشاره کرد. همچنین شفاعت بو نصر دربارهی بو الفتح بستی نزد خواجه احمد حسن،میانجیگری در ماجرای ابو القاسم کثیرو شفاعت بو الحسن عراقی دبیر نزد امیر.جای دیگر زمانی که سلطان نسبت به وزیر خود،خواجه احمد عبد الصّمد بدگمان میشود،شاهد وساطت بو نصر در دلجویی از وزیر هستیم.
بو نصر با هر دو وزیر سلطان مسعود،خواجه احمد حسن و خواجه احمد عبد الصّمد،ارتباط و دوستی نزدیکی داشت.خواجه احمد حسن هنگام پذیرفتن وزارت،بو نصر را به عنوان شاهد و گواه انتخاب میکند و این امر موجب حسادت بو سهل زوزنی میشود و به طعنه به بو نصر میگوید:«تو را خواجه درخواسته است،باشد که بر من اعتماد نیست.» و خواجه در خلوت به بو نصر میگوید: «درخواستم تا مردی مسلمان باشد در میان کار من که دروغ نگوید و سخن تحریف نکند و داند که چه باید کرد.» و هنگامی که این وزیر از دنیا میرود،به روایت بیهقی، بو نصر«به دیوان آمد و یک ساعت اندیشمند بود و در مرثیهی او قطعه گفت.در میان دیگر سخنها بشد.مرا این یک بیت به یاد بود:
یا ناعیا بکسوف الشمس و القمر بشرت بالنقص و التسوید و الکمد»
هنگامی که نظر سلطان برای وزارت به خواجه احمد عبد الصّمد متمایل میشود،بو نصر نامهای برای او مینویسد و از او میخواهد که این مسؤولیّت را بپذیرد. خواجه احمد عبد الصّمد در جواب نامهی بو نصر از او به بزرگی یاد میکند و به قول بیهقی:«جواب استادم نبشته بود هم به مخاطبهی معتاد الشّیخ الجلیل السیّد ابی نصر بن مشکان،احمد عبد الصّمد صغیره و وضیعه.»45امّا زمانی هم شاهد عتاب خواجه با بو نصر هستیم؛هنگامی که سلطان،بو سهل حمدوی را به کدخدایی ری معرّفی میکند و بو نصر به فرمان سلطان او را در نامه«الشّیخ العمید» خطاب میکند،خواجه احمد عبد الصّمد از این کار آزرده میشود.چنانکه بیهقی مینویسد:«...مرا که بو الفضلم بخواند و عتاب کرد با استادم و نومیدی نمودن و پیغام دراز داد و بو نصر مردی محتشم بود و حدود را نگاه داشتی و با مردم بر سبیل تواضع نمودن و خدمت کردن سخت نیکو رفتی.»55بو نصر به خواجه پیغام میفرستد که«پس انصاف باید داد اگر من که صاحب دیوان رسالتم و مخاطبات به استصواب من میرود،او را این نبشتمی،کس بر من عیب نکردی که به استحقاق نبشته بودمی.پس چون خداوند پادشاه فرموده است و با من درین عتاب رود،انصاف نباشد.»
هنگامی که بیهقی این پیغام را به خواجه میرساند،خواجه میگوید:«حق به دست خواجه بو نصر است درین باب...و چشم دارم از خواجه بو نصر که چنین نصیحتها از من باز نگیرد؛که هرچه گوید مقبول القول و موجب الشّکر باشد.» و بعد از گذشت زمان میبینیم که«میان او و خواجه بو نصر لطف حالی افتاد درین وقت از حد گذشته.»
چهرهای که بیهقی از ابو نصر به تصویر میکشد،همچون نقّاشی شاگردی زیرک از استادی تواناست؛زیرا او کوشیده است استاد خود را بدون هیچ عیب و نقصی معرّفی کند و ما که میخواهیم منصفانه دربارهی بو نصر قضاوت کنیم،باید با در نظر گرفتن این نکتهی مهم به کتاب او توجّه کنیم.خرده گرفتن بر مردی که بیهقی او را استاد زمانه میخواند،کار دشواری است.امّا از جمله مواردی که میتوان در آن تأمّل کرد،عاقبتاندیشی او برای حفظ موقعیت است.بیهقی در اینباره میگوید«او در روزگار محمود بی آنکه مخدوم خود را خیانتی کند،دل مسعود را نگاه داشت؛زیرا میدانست که تخت ملک پس از پدر به وی خواهد رسید.» در ابتدای ورود مسعود به هرات هم شاهد نگرانی او از اوضاع هستیم.او میترسد که دیوان رسالت را از دست بدهد و به قول بیهقی«چون دل شکستهای هم بود.» بو نصر در سخنان خود با وزیر و بیهقی،از استبداد سلطان مسعود سخن میراند اما خود او تقریبا همهجا در بزم و سفر همراه سلطان و در واقع دستنشاندهی اوست.همراهی با امیر در شکارو شراباز این دست است.بیهقی در جای دیگر به نقل از بو نصر مینویسد:«...چه کنم مردیام درشت سخن و با صفرای خود بس نیایم.»
حفظ منافع شخصی و مالدوستی هم نکتهی دیگری است که گاهی شاهد آن هستیم.هنگامی که مسعود دستور دستگیری ترکمانان را صادر میکند،بو نصر میداند که این کار پیامد بدی دارد،دستور میدهد گوسفندانش را به نرخ روز بفروشند،زر و سیم نقد کنند و به غزنین بفرستند و به بیهقی میگوید:«مثال دادم تا گوسپندان من بفروشند تا اگرچه به ارزانبهاتر بفروشند،باری چیزی به من رسد و خیرخیر غارت نشود.»
در جای دیگر وقتی بو الحسن عبد الجلیل به شاه پیشنهاد میکند برای تجهیز سپاه از مردم اسب و اشتر بخواهند و به این ترتیب بخشنامهای برای همهی مردم صادر میشود،به قول بیهقی«غرض در این نه خدمت بود،بلکه خواست بر نام استادم بو نصر چیزی نویسد و از بدخویی و زعارت او دانست که نپذیرد و سخن گوید و امیر بر ول دلگرانتر کند.»66و این چنین نیز شد.بو نصر اعلام نارضایتی میکند و پیغام تندی برای امیر میفرستد و بیهقی این کار او را سبکی میخواند:«و هرگز این سبکی نکرده بود در عمر خویش.»
سخنان بو نصر در اواخر عمر هم شنیدنی است.بیهقی میگوید:«و اوستادم را اجل نزدیک رسیده بود و در این روزگار سخنانی میرفت بر لفظ وی ناپسندیده که خردمندان آن نمیپسندیدند.» و ماجرای دعوت بوسهل زوزنی از بو نصر و سخنان او در این مجلس را نقل میکند که خطاب به بوسهل میگوید:«میترسم و گویی بدان مینگرم که ما را هزیمتی افتد در بیابانی چنانکه کسی به کس نرسد و آنجا بیغلام و بییار مانیم و جان بر خیره بشود و چیزی باید دید که هرگز ندیدهایم.» این سخنان را به گوش امیر میرسانند و امیر خشمگین میشود و از بو نصر میرنجد.چهل روز پس از این ماجرا بو نصر از دنیا میرود.ماجرای مرگ او را بیهقی به این ترتیب شرح میدهد که«[بو نصر]پس از بار به دیوان شد و روزی سخت سرد بود و در آن صفّهء باغ عدنانی بنشست.بادی به نیرو میرفت پس پیش امیر رفت و پنج و شش نامه عرضه کرد و به صفّه باز آمد و جوابها بفرمود و فرو شد و یک ساعت لقوه و فالج و سکته افتاد وی را و روز آدینه بود.امیر را آگاه کردند.گفت:نباید که بو نصر حال میآردتا با من به سفر نیاید،بو القاسم کثیر و بو سهل زوزنی گفتند بو نصر نه از آن مردان باشد که چنین کند.» امیر،ابو العلاء طبیب را نزد او میفرستد،امّا کار از کار گذشته بود.بو العلاء با ناامیدی برمیگرددو به امیر میگوید:«بو نصر برفت و بو نصر دیگر طلب باید کرد... امیر گفت:دریغ بو نصر!و برخاست و خواجگان به بالین او آمدند و بسیار بگریستند و غم خوردند و او را در محمل پیل نهادند و پنج و شش حمّال برداشتند و به خانه باز بردند. آن روز ماند و آن شب.دیگر روز سپری شد رحمة اله علیه... و گفتند که شراب کدو بسیار دادندش با نبیذ آن روز که بدان باغ بود مهمان نایب.از آن نایب پنج هزار دینار بستد امیر. و از هرگونه روایتها کردند مرگ او را و مرا با آن کار نیست.ایزد عزّ ذکره تواند دانست.»
بیهقی در تجلیل از مقام بو نصر میگوید کفایت و بلاغت و عقل بدو پایان یافت و سپس شعری را که برای بو القاسم اسکافی دبیر سرودهاند،شایستهی استادش میداند که:
«الم تر دیوان الرّسائل عطلت بفقدانه اقلا مه و دفاتره»
بیهقی پس از مگر استادش سخت اندوهگین است و خود میگوید:»و باقی تاریخ چون خواهد گذشت که نیز نام بو نصر نبشته نیاید.» بعد یادآور ابیات ابو المظفّر قاینی در مرثیهی متنبی می شود و شعری از ابو نواس ذکر میکند و سپس به نقل شعر رودکی میپردازد.گویی با این ابیات میخواهد دل داغدیدهی خود را تسکین بخشد:
«ای آن که غمگنی و سزاواری و اندر نهان سرشک همیباری از بهر آن کجا ببرم نامش.
منبع: http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/196694