تحلیل داستان مرگ بونصر مشکان در تاریخ بیهقی
خلاصه داستان
بونصر مشکان رئیس دیوان رسالت دربار غزنوی است. امیر مسعود غزنوی بر اریکهء قدرت تکیه زده و به لحاظ شکستهای پیدرپی،اوضاع روحی بسیار آشفتهای دادرد. درباریان نیز در وضعیتی نابسامان به سر میبرند.در این میان به واسطهء شماتت سخن چینان،امیر سمعود از بونصر مشکان رنجیده خاطر میشود.ابو الحسن عبد الجلیل-از معاشران امیر مسعود که آرزوی دست یافتن به شغل ریاست دیوان رسالت و جانشینی بونصر مشکان را در سر میپروراند-از این فرصت استفاده کرده،با طرح نقشهای ر آن است رابطه امیر مسعود با ونصر مشکان را خصمانه کند.بدینگونه جدالی سخت میان امیر مسعود و بونصر مشکان درمیگیرد.در اوج داستان بونصر به گونهای مشکوک بیمار میشود و بلافاصله میمیرد.
طرح داستان
از جمله ویژگیهای طرح خوب آن است که رشته حوادث در آن منظم و ناگسسته باشد،بحرانهای داستانی به جای خود به کار گرفته شوند،شدت بحران پابهپای پیشرفت داستان فزونی گیرد و داستان براساس سیر منطقی به اوج برسد.
چنانکه از خلاصهء نقل شده برمیآید،همه این خصوصیات در طرح داستان مورد بحث ما وجود دارد.رشته حوادث منظم است و براساس سیری منطقی به اوج میرسد.ماجرا از مجلس شرابخوری آغاز میشود که در آنجا بونصر مشکان از وضع موجود دربار اظهار نارضایتی میکند و مرگ را ارجح میداند (علت).امیر مسعود رنجیده خاطر میشود(معلول)و بدین ترتیب اولین حران داستان شکل میگیرد.به دنبال آن، ابو الحسن عبد الجلیل که طمع در شغل بونصر بسته،زمینه را مناسب میبیند و در پی آن است تا رابطهء امیر مسعود با بونصر مشکان را خصومتآمیز کند.این،دومین حادثه اصلی داستان است که اولا با حوادث قبل و بعد از خود رابطهای اساسی و در عین حال منطقی دارد؛ثانیا داستان را به مرحله بحرانیتر خود که جدال میان بونصر با فرد شماره یک قدرت است،میکشاند.مضافا اینکه،این حادثه در ادامه حوادث پیشین است و رشته حوادث تا به اینجا گسسته نشده است. حادثه اصلی بعدی بیماری مشکوک و ناگهانی بونصر،در اوج درگیری امیر مسعود با اوست؛البته قبل از این،چند حادثه فرعی نیز در داستان اتفاق میافتد.
مقدمه داستان
مقدمه در داستانهای پیشرفته امروزی چند کاربرد دارد که از آن جمله میتوان به توصیف،انتقال محیط داستان،معرفی اجمالی شخصیتها و زمینهسازی برای شروع عمل(آکسیون) اشاره کرد.مقدمهها دو نوعند؛یکی آنکه با گفتوگو آغاز میشود و دیگری آنکه به صورت به صورت توصیف و نقل میآید.اما بهترین نوع آن،مقدمهء ترکیبی است که ترکیبی از آن دو به شمار میرود.یعنی همان نوع که در این داستان اعمال شده.
در یکی دو فراز کوتاه،در آغاز داستان،آنجا که وزیر امیر مسعود با نوصر مشکان در حال گفتوگو هستند نمونهای از این مقدمه به کار رفته است:
وزیر استادم را گفت:چون میبینی این حالها که خداوند [امیر مسعود]آنچه رفت فراموش کرد و دست به نشاط زد... استادم گفت:این حال از آن در گذشته است که تلافی بپذیرد... و خداوند[امیر مسعود]را امروز سخن ما پیران ناخوش میآید و این همه،جوانان کار نادیده میخواهند...وزیر گفت همچنین است.
و در جای دیگر میگوید:
و کارها دیگر شد که این پادشاه را عمر به آخر رسیده بود و کسی زهره نمیداشت که به ابتدا سخن گفتی با وی و نصیحت کردی.
چنانکه ملاحظه میشود این مقدمه هم ترکیبی است و هم محیط داستان-درباری آشفته و نابسامان-را به خوبی ترسیم مینماید؛یکی از شخصیتهای محوری داستان-امیر مسعود-نیز در این سطور تلویحا معرفی شده است و در مجموع زمینهسازی مناسبی برای شروع عمل داستان(آکسیون)فراهم آورده.
فراز دیگری که که در بخش آغازین داستان آمده و آن را هم باید جزء مقدمه به شمار آورد،توصیفی موجز اما عمیق است که وی از شخصیت محوری داستان-بونصر مشکان-ارائه میدهد.و او استادم را اجل نزدیک رسیده بود و در این روزگار سخنانی میرفت بر لفظ وی ناپسندیده که خردمندان آن نمیپسندیدند.و سپس به شرح سخن استادش پرداخته،و بدین ترتیب وارد تنه اصلی داستان میشود که پیوندی بنیادین با مقدمه دارد.
تنهی اصلی
تنه اصلی داستان شامل حوادث اصلی و فرعی،هیجان، بحران،انتظار و اوج است.در داستانهای مبتنی بر عمل، حوادث اهمیت بیشتری دارند که از قضا داستان مورد بحث ما از این دست است.صحنهای که در آن بونصر مشکان یکی از سخنان«دور از پسند خردمندان»را بر زبان جاری میکند،حلقهء پیوند میان مقدمه و تنه اصلی است و اولین حادثه فرعی از این قرار است که بونصر مشکان به دعوت مصرّانه بوسهل زوزنی -که از شخصیتهای منفی«تاریخ بیهقی»است-به مجلسی میرود و در آنجااز وضعیت موجود اظهار نارضایتی کرده، مرگ زا بر چنان وضعی ترجیح میدهد. شروع آکسیون داستان با این حادثه فرعی است که داستان را به طرف نقطه اوج میکشاند.این صحنه،به ویژه پیش گوییهای بونصر، محیط داستان و فضای حاکم بر آن را به خوبی نشان میدهد. جلوهای دیگر از رفتار و گوشهای از شخصیت بونصر مشکان را نیز میتوان از این حادثه فعی دریافت.
حادثه فرعی دوم در پی حادثهء اول اتفاق میافتد:
اینچه بر لفظ بونصر رفت در این مجلس،فرا کردند تا به امیر رسانیدند و گفتند چون از لفظ صاحب دیوان رسالت چنین سخنان به مخالفان رسد...ایشان را دلیری افزاید.امیر بدین سبب متغیر شد؛سخت.
این حادثه فرعی مشتمل است بر طرح اولین بحران که خشم امیر مسعود است.
با تبعید یکی از فاضلان دربار به هندوستان-که امیر را «سخت نصیحتی نیکو»کرده حادثهء فرعی سوم شکل میگیرد.حالت روحی امیر مسعود و عملکرد نابخردانهء او،همچنین اوضاع آشوب زدهء دربار از این حادثه فرعی به خواننده منتقل میشود.
سپس اولین حادثه اصلی و بحران داستان ظاهر میشود که ابو الحسن عبد الجلیل در خلوتی،به امیر مسعود پیشنهاد میکند:ما نازیکان اسب و اشتر زیادتی داریم؛بسیار،و امیر جهت لشکر آمده به زیادت حاجتمند است و همه از نعمت و دولت وی ساختهایم.نسختی باید کرد و بر نام هرکسی چیزی نبشت .
در بدو امر چنین به نظر میرسد که پیشنهاد ابو الحسن نکته خاصی دربر ندارد چه رسد به اینکه حادثه اصلی داستان و یک نقطه بحرانی آن باشد،اما وقتی که بلافاصله توضیح بیهقی را میخوانیم،همین صحنهء ساده به یک بحران داستانی تبدیل میشود.توضیح بیهقی این است:
غرض[ابو الحسن عبد الجلیل]در این،نه خدمت بود؛بلکه خواست بر نام استادم،بونصر چیزی نویسد و از بدخویی و زعارت او[یعنی بونصر مشکان]دانست که نپذیرد و سخن گوید و امیر بر وی[بونصر مشکان]دل گرانتر کند
قصد ابو الحسن آن است که رابطه بونصر را با امیر مسعود تیرهت سازد(هرچند از علت دشمنی میان ابو الحسن عبد الجلیل با بونصر مشکان سخنی به میان نیامده و انگیزه این کار او معلوم نیست،اما اندکی پس از مرگ بونصر،بیهقی از راز این دشمن پرده برداشته،اذعان میدارد که ابو الحسن طمع در شغل بونصر مشکان بسته بود).
بدین ترتیب میتوان دانست که پیشنهاد او الحسن بخشی از یک نقشهء پیچیده و بنابراین اولین حادثه اصلی داستان و در عین حال یک بحران داستانی است.
امیر مسعود پیشنهاد ابو الحسن را میپذیرد و بدین ترتیب داستان به نقطه اوج خود نزدیکتر میشود.وقتی بونصر در جریان امر قرار میگیر و درمییابد که امیر به پیشنهاد ابو الحسن به او هم دستور داده بخشی از اموالش را به دربار تحویل دهد، برمیآشوبد و«اضطرابها میکند»و سرانجام از ابو العلا طبیب میخواهد که به امیر مسعود پیام بدهد:
بنده پیر گشته و این اندک مایه تجملی که دارد خدمت راست و چون بدین حاجت آید،فرمان خداوند را باشد.کدام قلعت فرماید تا بنده آنجا رود و بنشیند.
بخش پایانی سخن بونصر بار معنایی کنایی دارد.او میخواهد به امیر مسعود بفهماند که برای من زندان(قلعت)از این وضع در دربار امیر مسعود بهتر است.
این حادثه اصلی که نتیجهء منطقی حوادث پیشین است و آکسیون داستان را به نقطه اوج خود نزدیکتر ساخته،داستان را بحرانیتر کرد،و به تبع آن،هیجان خواننده ا هم تشدید مینماید،از نظر اصول داستان نویسی درخور توجه است.
حادثه فرعی بعدی از این قرار است که و العلا طبیب از ابلاغ این پیام تند و نابخردانه به امیر مسعود سرباز میزند.در این حادثه فرعی،زمینهء ظهور حوادث اصلی بعدی را مهیا میسازد.دیگر اینکه به حادثه بعدی ابعادی عمیق میبخشد چه،از این صحنه معلوم میشود که اگر چنین پیامهایی از جانب بونصر مشکان به امیر مسعود ابلاغ شود،احتمال دارد حتی به قیمت جان بونصر مشکان تمام شود و باوجوداین خطر،صحنه بعدی که شامل ابلاغ پیام تند بونصر به امیر مسعود است، حال و هوایی پر هیجان به خود میگیرد.
بعد از این،بونصر مشکان رقعهای خطاب به امیر مسعود (تصویرتصویر) نوشته و آن را به دست خادم مخصوص امیر،روانه دربار م کند.محتویات این یادداشت چنان است که نه درخور شأن بونصر مشکان است،نه شایسته مقام بلند سلطان.این صحنه که باید آن را از جمله حوادث اصلی داستان به شمار آورد،نتیجه منطقی آکسیون داستان است،تا به اینجا و در عین حال،هم شدت بحران داستان را فزونی میبخشد و هم موجب افزایش هیجان خواننده میشود؛ضمن اینکه در هدایت آکسیون داستان به سوی نقطه اوج هم نقش دارد.
سیر حوادث داستان اینگونه ادامه مییابد که نامه بونصر مشکان توسط خادم خاص به امیر مسعود تقدیم میشود. (تصویرتصویر) سلطان از اخبار رسیده،ناراحت است و نامهء تند و عتابآلود بونصر روحیهء او را آشفتهتر میکند و نامهء بونصر را به گوشهای پرتاب کرده،خطاب به خادم خاص میگوید:گناه نه بونصر راست،ما راست که سیصد هزار دینار که وقعییت کردهاند، بگذاشتهایم.این حادثه،تضاد و تقابل موجود میان دو شخصیت محوری داستان-بونصر و امیر مسعود-را پیش روی خواننده مجسم میکند.
آکسیون داستان در این لحظات بحرانی و در بحبوحه نقطه اوج داستان،بسیار سریع است؛به گونهای که حوادث فرعی یا به کلی حذف شده و یا به حد اقل رسیده و در مقابل حوادث اصلی سریع و پشت سر هم روایت میشود.بر این اساس است که حادثه اصلی بعدی نیز بلادرنگ در عرصه داستان پدیدار میشود:وقتی بونصر از عکس العمل و سخن امیر آگاه میشود،سخنی میگوید که باید آن را موضعگیری صریح بونصر در برابر امیر به شمار آورد(این همان است که ابو الحسن عبد الجلیل میخواسته).او میگوید:خاک بر سر آن خاکسار که خدمت پادشاه کند که با ایشان وفا و حرمت و رحمت نیست.من دل بر همه بلاها خوش کردم و به گفتار چون بو الحسن[عبد الجلیل]چیزی ندهم.در این عبارات ضمنی توهین صریح به امیر،ردّفرمان او نیز مشهود است.
مطابق با آنچه در«تاریخ بیهقی»آمده،در اوج درگیری میان دو طرف جدال،دو حاثه فرعی اتفاق میافتد:یکی مجلس شراب آشتی کنانی است که بعد از این،برپا میشود.در این مجلس علاوه بر دو طرف دعوا،بیهقی و چند تن دیگر نیز حضور دارند که از آن جمله بوسعید بغلانی،نایب بونصر مشکان است.و همین بو سعید بغلانی است که از امیر مسعود م خواند مجلس شراب فردا را در باغ او برگزار کنند و ا پذیرش پیشنهاد،مجلس تمام میشود.
حادثه فرعی دیگر مجلس شرابی است که در باغ مذکور برپا شده.در این مجلس بیهقی حضور ندارد.از وزیر امیر مسعود هم که از دوستان صمیمی بونصر مشکان بوده،در این مجلس(و اصلا در این چند روز)خبری نیست.او الحسن عبد الجلیل که سلسله جنبان این حوادث است نیز در این مجلس حاضر نیست. بیهقی پس از نقل حوادث مربوط به مرگ بونصر مشکان،در یکی دو فراز کوتاه نکاتی را گوشزد میکند که با توجه به آنها، این دو مجلس حال و هوایی کاملا مشکوک و غیر عادی به خود میگیرد؛به گونهای که این اندیشه را در ذهن خواننده به وجود میآورد که این دو مجلس شراب خوری ادامه همان حوادث پیشین بوده و بخشی از یک نقشه پیچیده است که در نهایت به مرگ بونصر مشکان منجر میشود(لیکن چنانکه کسی به امیر مسعود و همراهانش گمان بد نبرد).بر این اساس،این دو حادثه فرعی بسیار عالی تدوین و تنظیم شدهاند،زیرا هم در داستان گرهی هیجانانگیز ایجاد میکنند و هم زمینه ساز بسیار مناسبی رای نقطه اوج داستان به شمار میآیند؛چه باوجوداین دو حادثه،بیماری و مرگ بونصر مشکان-نقطه اوج داستان- بسیار هیجان انگیزتر به نظر میآید.اما وی دربارهء این دو حادثه فرعی نقل میکند که بلافاصله پس از مرگ بونصر مشکان در میان مردم شایعاتی رواج یافت.او از آن بین،شایعهای را نقل میکند که به نظر وی مناسبتر بوده:و گفتند که شراب کدو بسیار دادندش با نبیذ،آن روز که بدان باغ بود،مهمان نائب... و از هرگونه روایتها کردند مرگ او را.آنچه جای تأمل بیشتری دارد این است که بیهقی اظهار میکند:بعد از مرگ بونصر،هرگاه امیر از وی یاد میکرد،بر فقدان او تأسف میخورد و ابو الحسن عبد الجلیل را کافر نعمت خوانده،دشنام میداد.چرا هرگاه امیر مسعود از بونصر یاد میکرده،ابو الحسن عبد الجلیل را دشنام میداده است؛آن هم نه یک بار که مکرّر؟آیا ابو الحسن عبد الجلیل عامل مرگ بونصر مشکان بوده است؟
چنانکه گفتم این دو حادثه به گونهای شگفتآور حال و هوای هیجانانگیزی به داستان میبخشند و بدین اعتبار از نظر اصول داستان نویسی بسیار دقیق و مناسب تنظیم شدهاند.
حادثه اصلی بعدی که در عین حال نقطهء اوج داستان هم هست،بیماری غیر منتظره و مرگ زود هنگام بونصر مشکان است.روز بعد از آن مجلس،بونصر در محل کار با حالی غیر عادی کارهایش را به انجام میرساند اما ناگهان به سه مرض مبتلا میشود که باعث مرگ او میشوند و بدین ترتیب داستان بونصر مشکان به پایان میرسد.
چنانکه ملاحظه شد،حوادث اصلی و فرعی در کنار دیگر عناصر به گونهای تنظیم و تدوین شده که با معیارها و موازین داستان نویسی جدید مطابق میشود و این هنر بیهقی است که قرنها پیش،حادثهای تاریخی را چنین زیبا و دقیق در قالب یک داستان جالب و خواندنی ارائه کرده است،بدون اینکه ذرهای از دقت و اعتبار و صحت مطالبش کاسته شود.
فضا
فضا یا اتمسفر حاکم بر صحنههای حوادث نیز از جمله شاخصهای مهم در داستان نویسی کنونی است.فضا حالتی انتزاغی است که انتقال آن به خواننده اهمیت خاصی دارد.بیهقی در این زمینه نیز با موفقیت عمل کرده است.مثلا در همین داستان مورد بحث،فضای حاکم بر صحنهای که بیماری بونصر حادثه اصلی آن است،به گونهای ترسیم شده که انگار قرار است حادثهای عظیم اتفاق افتد:روزی سخت سد بود و[بونصر]در آن صفهء باغ عدنانی در بیغوله بنشست...بادی به نیرو میرفت...جوابها بفرمود و فروشد...بو العلا[طبیب]آمد و مرد[بونصر]افتاده بود.
انتقال فضای حاکم بر صحنهء حوادث به دو شکل امکانپذیر است؛یکی گزارشی و دیگر نمایشی.و بهترین حالت آن است که از هر دو روش مذکور استفاده شود.بیهقی نیز از ه دو روش برای انتقال فضای حاکم بر صحنهء حوادث بهره برده است.مثال گزارشی را ذکر کردیم و برای مثلا در آغاز داستان و از طریق نمایش گفتوگوی دو شخصیت داستان،فضای داستان را که اوضاعی آشفته و نابسامان است به خواننده منتقل مینماید:وزیر استادم را گفت چون میبینی این حالها که خداوند آنچه رفت فراموش کرد و دست به نشاط زد...خداوند را امروز سخن ما پیران ناخوش میآید و این همه،جوانان کار نادیده میخواهند... وزیر گفت:همچنین است.گاهی با استفاده از حوادث فرعی فضای حاکم بر صحنهء داستان نشان داده میشود. مثل حادثهای که در آن امیر بر کسی که او را نصیحتی نیکو گفته، خشم میگیرد و او را به هندوستان تبعید مینماید.
شخصیتپردازی
شیوههایی که بیهقی در شخصیتپردازی بهره میبرد، همانهایی است که در داستان نویسی جدید مطرح است.در بعضی جاها با استفاده از شیوهء گزاشی،شخصیتهای داستانش را معرفی مینماید؛مثل آنجا که دربارهء بونصر مشکان اذعان میدارد:اوستادم را اجل نزدیک رسیده ود و در این روزگار سخنانی میرفت بر لفظ وی ناپسندیده که خردمندان آن نمیپسندیدندبا آنجا که دربارهء امیر مسعود اظهار میدارد:این پادشاه را عمر به آخر رسیده بود و کسی زهره نمیداشت که به ابتدا سخن گفتی با وی و نصیحت کردی در مواردی هم با استفاده از شیوه نمایشی به ترسیم اعادی از رفتار و شخصیت قهرمانان داستانش میپردازد.مثلا برای نشان دادن حیلهگری ابو الحسن عبد الجلیل پیشنهادش به امیر مسعود را وارد عرصهء داستان میکندو برای مجسم ساختن بیاحتیاطی بونصر مشکان صحنههای متفاوت درگیری او با امیر مسعود را به تصویر میکشد که نمونههایی از آن را بررسی کردیم.با این حال، دربارهء شخصیتپردازی شخصیتها از هر دو شیوهء نمایشی و گزارشی استفاده کرده که خود یک نقطه قوت است.دیگر آنکه پردازش شخصیتها مقطعی و در یک صحنهء واحد نیست بلکه همراه با نقل تدریجی حوادث،ابعادی از شخصیت هر قهرمان که لازم است خواننده با آن آشنا شود،ارائه میشود و آخر هم اینکه تصویری که وی از هر شخصیت ارائه میدهد،متناسب ا کارکرد همان شخصیت خاص در آن داستان خاص است و ممکن است ا تصویر همان شخصیت در داستان دیگر تفاوتهای جزئی و یا حتی عمده داشته باشد.این،البته،به لحاظ نفس و ماهیت کار او یعنی تاریخ نگاری است.برای مثال بونصر مشکان در سراسر تاریخ بیهقی شخصیتی خردمند، محتاط و وقار است اما در داستان مورد بحث ما خردمندی، احتیاط و وقار او تا حد زیادی کمرنگ شده است.
در پایان ذکر این نکته ضروری مینماید که هرچند تاریخ بیهقی یک کتاب تاریخی است نه یک داستان و هرچند بیهقی، تاریخ نگار است نه داستان پرداز،اما روایت تاریخ در قالب داستانی به گونهای که حقایق تاریخی ذرهای تحریف نشود و در عین حال اصول داستان نویسی جدید در آن،تا این حد،اعمال شده باشد،کاری است که از عهده ابو الفضل بیهقی برآمده و بس.
منبع: http://www.noormags.com