تصاویر متحرک بسیار زیبا با موضوع امام زمان عجل الله



این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم " دوستت دارم "
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم
 



   
    

طول عمر، بر خلاف طبيعت نيست و با طبيعت انسان سازگار است


حضرت عسكرى در سال 260 قمرى از دنيا رفت و بايستى فرزند بزرگوارش، پيش از اين سال، ولادت يافته باشد.

سال ولادت حضرت مهدى، سال نور است كه سال 256 هجرى است و آن حضرت، هنگام وفات پدر بزرگوارش، چهارساله بوده است.

اكنون عمر شريفش 1157 سال است كه عمرى دراز و طولانى است و اين خود معجزه اى است از معجزات و خرق عادتى است از خرق عادات و دليلى است بر ارتباط مستقيم حضرتش با ذات مقدس حضرت احديث. رابطه تكوينى كه حضرتش ارتباط وجودى با وجود حضرت حق دارد.

البته طول عمر، بر خلاف طبيعت نيست و با طبيعت انسان سازگار است و خواسته فطرى بشر نيز است و شايد در آينده روزى برسد كه اين خواسته فطرى بشر، تحقق يابد. حيات، نه تنها محبوب انسانهاست، بلكه محبوب حيوانات نيز است. هر بشرى، خود ناآگاه از جان خود دفاع مى كند؛ چنانچه هر حيوانى نيز از حيات خود، دفاع مى كند.

فطرى بودن حب حيات، مستلزم فطرى بودن دوام حيات است كه بجز طول عمر چيز دگرى نيست و طول عمر، امرى واقعى و حقيقى، چون ديگر فطريات بشر است كه خطا ندارند. در عصر نوح، پيش از توفان، عمر بشر طولانى بوده است؛ چنانچه خود حضرت نوح نيز عمرش طولانى بوده، دعوت آن حضرت نهصد و پنجاه سال طول كشيد. و پيش از دعوت بايد عمر حضرتش به اندازه اى برسد كه به مقام پيغمبرى آن زمان و مردمان كهن سالش برسد. و پس از پايان دعوت نيز، حضرت نوح چندى بوده و توفان رخ داده و آن را به چشم ديده و پس از توفان نيز، زنده است.

ولى پس از توفان، عمر بشر كوتاه شده است، و اين سرى است كه بايد روزى روشن شود.

نه تنها طول عمر حضرت مهدى، معجزه است، بلكه امامت آن حضرت، نظير نبوت حضرت عيسى عليه السّلام نيز، معجزه است.

حضرت مهدى، در چهار سالگى بدين منصب مقدس الهى نايل گرديد و لياقت چنين منصبى را داشت كه بزرگسالان چنان لياقتى را نداشته و ندارند.

و اين معجزه نيز، رابطه تكوينى امامت را با حضرت حق نشان مى دهد و ارتباط تشريع را با تكوين روشن مى سازد.

اراده خلل ناپذير حق، تعلق گرفت كه حضرت مهدى، عمرى دراز داشته باشد و تفكيك اراده از مراد، محال است؛ به خصوص اگر اراده حق باشد.

علل طبيعى پس از توفان نوح قادر به دادن طول عمر نيستند چون خودشان محدود به وقت هستند و عمرى كوتاه دارند مگر آن كه عللى پى در پى اين نقيصه را جبران كند. آنچه قطعى است، طول عمر حضرت مهدى، علل الهى دارد.

وجود مقدس حق، ازلى است و ابدى و جاودانى و قديم. پس معلول بلا واسطه اش بايستى داراى عمرى دراز باشد.

دين، بايستى با حقايقى اعجاز انگيز همراه باشد، تا دانسته شود كه خواسته حضرت حق است. اگر دين صد در صد فاقد اعجاز باشد، ارتباطش با حضرت حق مجهول مى ماند و نظير مسلكى از مسلكهاى بشرى خواهد بود.

تمام پيامبران، داراى معجزاتى بودند كه بشر از آوردن آنها عاجز و ناتوان بود. دعوت حضرت محمد صلى الله عليه و آله، جد حضرت مهدى، با معجزاتى بسيار آغاز شد و انجام آن دعوت هم، كه به وسيله حضرت مهدى است، بايستى با معجزه همراه باشد كه وجود مبارك حضرت مهدى، خود معجزه بلكه معجزاتى است.

طول عمر

لزوم طول عمر

از نظر اجتماعى كه ثابت شد مهدى نوعى، استحاله وجودى دارد و وقوعش غير ممكن است و ثابت شد كه مهدى، شخصى است معين و بايستى وجود خارجى داشته و از دودمانى پاكيزه ريشه گرفته باشد و چون نظير خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله خاندانى در فضيلت و طهارت يافت نشده و نمى شود و بايستى مهدى از اين دودمان باشد و او خليفه دوازدهم آن حضرت است. پس بايستى حضرت بارى تعالى به مهدى، طول عمرى عنايت كند كه هر وقت، زمان مساعد ظهورش گرديد و بشر شايسته عدل جهانى و ايمان جاودانى گرديد، مهدى قيام كند و پرچم عدل خدايى را در سراسر گيتى به اهتزاز آورد و خواسته فطرى بشريت را بدو عطا كند و غايت از ارسال انبيا را محقق سازد.

فرد ممتاز

بديهى است كه در ميان انواع نباتات و حيوانات، وجود افراد ممتاز ميان نوع خودشان حقيقت دارد.

درخت سيبى كه چندان سيب دارد، گاه در ميان سيبهايش سيبى پيدا مى شود كه از نظر رنگ و طعم و بو و حجم ممتاز است و سيبهاى ديگر درخت، فاقد اين كمالات هستند.

حال در جميع نباتات چنين است؛ خواه تره بار باشند، خواه خشكبار؛ خواه نباتات بوته اى باشند، خواه درختى.

در ميان حيوانات نيز، اين سنت ادامه دارد شبانان، دامداران، خدمتگزاران باغ وحش براى تخمگيرى از افراد ممتاز استفاده مى كنند. در ميان انسانها نيز، حال چنين است :

شاگرد اول كلاس، فرد ممتاز ميان شاگردان كلاس است. برندگان امتحانات سراسرى كنكور، افراد ممتاز در ميان داوطلبان هستند.

گاه فردى در شهر و يا زمانى، فرد ممتاز است، ولى در شهر ديگر يا زمان ديگر، فرد عادى به شمار مى آيد.جوانى كه در ايران و لبنان تحصيل كرده بود، مى گفت : هنگامى كه در ايران بودم، همرديف شاگردان بودم و هنگامى كه در لبنان تحصيل مى كردم فرد ممتاز كلاس به شمار مى آمدم.

گاه فردى در زمانى در كل جهان، فرد ممتاز است؛ مانند كسانى كه در بازيهاى المپيك مدال طلا و يا نقره و برنز مى گيرند.

افراد ممتاز بشرى، گوناگون هستند؛ فردى در زيبايى فرد ممتاز مى شود و ملكه و جاهت لقب مى گيرد. فردى در نيروى بدنى فرد ممتاز مى شود و رستم زمان و قهرمان جهان مى گردد، فردى در دانش و بينش چنين مى شود و ابن سينا مى گردد، دگرى در زيركى و سياست چنين مى شود مانند ((بيسمارك )). فردى از نظر تقوا و فضيلت، فرد ممتاز مى گردد و سلمان زمان و ابوذر دوران ناميده مى شود.

اين مطلب، بديهى است و مورد مشاهده همه خلق است، ولى ممتاز بودنشان اختصاص به زمان و مكان دارد و جهانى و همگانى و جاويدانى نيست و افراد ممتاز بشريت، نمى توانند باشند.

ولى گروهى افراد ممتاز بشريت هستند كه در ميان همه خلق جهان مثل و مانند ندارند؛ هر چند در زمانى مخصوص و يا در مكانى مخصوص زيست داشته اند. اين بزرگمردان، پيامبران خدا هستند كه همگان از همه خلق برترند؛ هر چند برتر و بالاترى در ميان خودشان وجود دارد.

چرا اينان، افراد ممتاز بشريت هستند؟

چون شايستگى داشتند كه بدين منصب مقدس از سوى خدا نايل گردند و دگران چنين شايستگى و قابليت را نداشتند.

در ميان اين بزرگمردان، آن كه از همگان برتر و بالاتر است و داراى شايستگى و فضيلت و بزرگوارى بيشتر است، وجود مقدس ‍ خاتم انبيا محمد مصطفى صلى الله عليه و آله است كه فرد ممتاز بشريت است و از همه خلق جهان، گذشتگان و آيندگان، برتر و بالاتر است.

از اين رو، سيدالانبيا و اشرف پيامبران گرديد. اوصيا و خلفاى دوازده گانه آن حضرت، چنين هستند كه همگى افراد ممتاز جامعه بشريت بوده و هستند و در ميان خلق جهان مثل و مانند ندارند. زيرا كه عاليترين و مقدسترين منصب الهى به آنها تفويض گرديده است و از سوى خدا به فرمانفرمايى همه انسانها برگزيده شده اند.

اين گروه ممتاز و برترين، از حضرت خاتم انبيا آغاز مى شوند و به حضرت خاتم اوصيا، يعنى حضرت مهدى، ختم مى شود.

همگى داراى دانشى برتر، بينشى برتر، عقل و خردى برتر، فضايل و مناقبى برتر بوده و مى باشند و نظير و مانند ندارند.

در ميان اين بزرگمردان، حضرت مهدى از نظرى فردى ممتاز شده و داراى عنايت مخصوصى از سوى خدا گرديده، و آن طول عمر است و اين فضيلت، اختصاص به حضرتش دارد و از امتيازهاى آن وجود مقدس است و فرد ممتاز انسانى و جهانى و جاودانى به شمار مى آيد كه در گذشتگان و آيندگان نظير ندارد.

طول عمر، موجب رنج و مشقت است و بايستى مصيبت كش عزيزان و دوستان باشد و ساليانى دراز در رنج فراق بگذراند. ولى حضرتش، براى خاطر خدا، اين رنج و اين مصيبت و مشقت را تحمل مى كند؛ چون پايدارى و صبر را به حد اعلا داراست و اين صبر و شكيبايى يكى از بزرگترين فضايل آن حضرت خواهد بود.

مهدى در قرآن

 

 

 

1 - ((اءتى امر الله فلا تستعجلوه))

آيه شريفه در حضور حضرت صادق عليه السّلام تلاوت شد؛ فرمود: اشارتى است به قيام قائم. امر، امر ماست و آن قيام قائم ما آل محمد است. خدا با ما امر فرموده است عجله نكنيم. و اين بار را بر دوش دارد، وقتى كه سه گونه لشكر برايش آماده شود؛ ملائكه و فرشتگان، مؤ منان و رعب. خروج او مانند خروج رسول خدا از مكه خواهد بود و آن كلام خداست :

((كما اءخرجك ربك من بيتك بالحق))

2 - ((ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما و جعلنى من المرسلين))

((حضرت صادق فرمود: وقتى كه قائم قيام كند، مردم را مخاطب قرار داده و اين آيه را تلاوت خواهد كرد)).

3 - ((فلما اءحسوا باءسنا اذاهم منها يركصون )). ))

جابر در باره اين آيه از حضرت باقر مى پرسد. حضرتش مى فرمايد:

((آن وقتى است كه قائم قيام كند)).

اسماعيل بن جابر درباره اين آيه از حضرت صادق عليه السّلام بيان خواهد، حضرت مى فرمايد:

((فلما احسوا باءسنا)) (چون عذاب ما را احساس كردند) يعنى خروج و قيام قائم عليه السّلام را،(( اذاهم منها يركصون)) (در اين وقت آنان رو به فرار گذاشتند) يعنى از گنجهايى كه اندوخته بودند، (( قالوا يا ويلنا انا كنا ظالمين قما زالت تلك دعواهم حتى جعلناهم حصيدا)) (گفتند واى بر ما كه ستمگر بوديم و ادعايشان همين بود تا آنها را درو كرديم ) به وسيله شمشير خامدين، ديده اى كه بيند از آنان نماند.

4 - ((اءن الاءرض يرثها عبادى الصالحون)) حضرت باقر عليه السّلام فرمودند: ((عباد صالح، ياران و اصحاب مهدى در آخر الزمان هستند)).

5 - ((اءذن للذين يقاتلون باءنهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير)) حضرت باقر فرمود: ((اين درباره قائم و اصحاب اوست )).

6 - ((الذين ان مكناهم فى الارض اءقاموا الصلوة و اتوا الزكوة)) حضرت باقر عليه السّلام فرمود: اين آيه درباره مهدى آل محمد و اءصحاب اوست. خداوند، آنها را مالك شرق و غرب زمين قرار مى دهد و به وسيله مهدى، دين را آشكار مى سازد و خداوند به وسيله مهدى و اصحابش بدعتها و باطلها را مى ميراند، همچنان كه سفيهان حق را مى راندند.

ديگر اثرى از ظلم و جور باقى نخواهد ماند. آنان به معروف و نيكوكارى امر مى كنند و از منكر و زشتكارى نهى مى كنند. و پايان كارها از آن خداست.

7.((ان نشاء ننزل عليهم من السماء آية فظلت اءعناقهم لها خاضعين))

حضرت باقر عليه السّلام فرمود: ((اين آيه درباره قائم آل محمد صلى الله عليه و آله نازل شده كه منادى از آسمان به نام او ندا مى كند)).

8. ((و لنديقنهم من العذاب الادنى دون العذاب الاءكبر))

حضرت صادق عليه السّلام فرمود: ((عذاب ادنى گرانى باشد و عذاب اكبر مهدى است كه قائم بالسيف است )).))

9. ((و قالوا آمنا به... و قد كفروا به من قبل )).))

حضرت باقر عليه السّلام فرمود: ((و قالوا آمنا به )) يعنى : آورديم به قيام قائم. ((و قد كفروا به من قبل )) يعنى : و همانا قبلا كافر شده بودند به قيام قائم آل محمد صلى الله عليه و آله.

((فاصبر على ما يقولون))

حضرت صادق عليه السّلام فرمود: ((خطاب الله به رسول خداست كه در برابر تكذيب كنندگانش شكيبا و صبور باشد و من به وسيله مردى كه از توست از آنان انتقام خواهم گرفت و او قائم من است كه او را بر خونهاى ظالمان مسلط كرده ام )).

10- ((سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى اءنفسهم حتى يتبين لهم اءنه الحق...)).))

حضرت صادق عليه السّلام حق را به قائم عليه السّلام تفسير فرمود.

11- ((و لمن انتصر بعد ظلمه فاءولئك ما عليهم من سبيل))

حضرت باقر عليه السّلام فرمود: ((او قائم است؛ هنگامى كه قيام كند، بر بنى اميه و بر تكذيب كنندگان و بر ناصبان پيروز خواهد شد)).

12 - ((خاشعين من الذل ينظرون من طرف خفى))

13- ((هل ينظرون الا الساعة اءن تاءتيهم بغتة))

حضرت باقر عليه السّلام فرمود: آن ساعت، ساعت قيام قائم است كه ناگهان ظهور مى كند.

14 - ((فورب السماء و الارض انه لحق))

حضرت سجاد عليه السّلام فرمود: ((مقصود از حق، قيام قائم است )).

15 - ((اعلوا اءن الله يحيى الاءرض بعد موتها))

حضرت باقر عليه السّلام فرمود: ((مرگ زمين، كفر اهل زمين است و كافر، مرده محسوب مى شود و خدا زمين را به وسيله قائم زنده مى كند و در ميان زمينيان به عدل حكم مى كند، پس زمين و اهل آن را بعد از مرگشان زنده مى كند)).

16 - ((ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون )).))

حضرت صادق عليه السّلام ((اين، هنگام قيام قائم است و وقتى خروج كند، هر كافر و مشركى خروج او را كراهت دارد.

17 - ((فلا اءقسم بالخنس الجور الكنس))

حضرت باقر عليه السّلام فرمود: ((قائم در سال 260 خودش را نهان مى دارد، سپس مانند شهاب ثاقب در شب تاريك ظهور مى كند))

18- ((و الشمس و ضحيها و القمر اذا تلاها و النهار اذا جليها))

حضرت صادق عليه السّلام فرمود: ((شمس، اميرالمؤ منين است و تابش آن، قيام قائم است و قمر، حسن و حسين هستند و النهار، قيام قائم است )).

19 - ((و الليل اذا يغشى و النهار اذا تجلى))

حضرت صادق عليه السّلام فرمود: ((ليل، حكومت ابليس و نهار قيام قائم است )).

20 - ((و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف فى القتل انه كان منصورا))

حضرت باقر عليه السّلام فرمود: ((مقتول مظلوم، حسين است و مراد از منصور، قائم است كه خدا مهدى را منصور نام داده است؛ چنانچه رسول خدا را احمد و محمد و محمود خوانده و عيسى را مسيح )).

21 - ((اءين ما تكونوا ياءت بكم الله جميعا))

حضرت صادق عليه السّلام فرمود: ((اين آيه درباره اصحاب قائم نازل شده است. آنها شب در بسترهاشان نيستند و در مكه صبح مى كنند و برخى با ابر حركت مى كنند)).

 

 

 

 

 

انتظار فرج


فرج به معناى گشايش است؛ گشايشى كه اميد اميدواران است و بيقين، تحقق پذير است و نااميدى در آن راه ندارد، و ممكن است كه طول بكشد. و طول كشيدن تحقق مطلوب، از لوازم اميدهاى بزرگ است. اميدهاى كوچك بزودى تحقق پذيرند و اميد، هر چه بزرگتر باشد، تحقق ديرتر و دراز مدت ترى دارد.

بخصوص اگر بزرگترين اميدها باشد كه مقصود از فرج است.

و آن گشايش براى همه خلق و سيادت عدل و داد براى هميشه، در جهان است.

انتظار فرج، مشتمل بر يقين به تحقق مقصود است كه غم را مى زدايد و سرور مى زايد. مقصود از انتظار، نشستن و خوابيدن نيست، بلكه داراى وظيفه اى است كه در تسريع ظهور حضرت مهدى عليه السّلام دخالت دارد.

چنانچه مقصود، انتظار شخصى نيست، بلكه وظيفه اى است اجتماعى؛ چون انجام مقاصد اجتماعى، قدمهاى اجتماعى لازم دارد.

مقصود از انتظار، آمادگى است و آن دو مرتبه دارد:

نخستين مرتبه آن، انتظار روحى است و خوشدل بودن براى تحقق اميد در آينده، و آن عبارت است از آمادگى براى قبول دعوت و زدودن مقاومت روحى براى رسيدن كسى كه انتظار آمدنش هست.

دومين مرتبه آن، انتظار عملى است كه اضافه بر انتظار روحى است.

انتظار، عملى مانند آمادگى براى آمدن مهمان و پذيرايى از او، كه غذا بايستى آماده باشد و با مقام مهمان و شخصيت او تناسب داشته باشد. محل نشستن او تميز و آماده، خوابگاه و استراحتگاهش مرتب باشد.

كشاورز، وقتى انتظار باران را دارد كه كشتى كرده باشد، بازرگان، وقتى انتظار سود دارد كه كالاى خود را آماده كرده و در معرض ‍ فروش گذارده باشد، و اين انتظار كامل خواهد بود.

هر دو مرتبه انتظار بايستى براى ظهور حضرت مهدى عليه السّلام فراهم باشد تا فرج همگانى تحقق پذير شود.

منتظران نيز به دو گونه اند: منتظران مرحله نخست كه بسيارى از منتظران از اين قبيل هستند. اينان، كسانى هستند كه از شدت ظلم و جور به تنگ آمده و آه مى كشند و آرزومند منجى و رسيدن وى هستند، وى قدمى برنمى دارد. اين انتظار، چندان تاءثيرى در تسريع قيام حضرت مهدى ندارد. آنچه كه در تسريع قيام حضرت مهدى مؤ ثر است، انتظار در مرحله دوم است؛ هر چه شماره منتظران اين گروه افزوده مى شود، ظهور آن حضرت نزديكتر مى شود و موفقيت در دعوت را شديدتر مى سازد.

انتظار فرج، بجز آمادگى بارى ظهور آن حضرت نيست اكنون بايستى بدانيم كه مقصود از آمادگى آن هم آمادگى عملى چيست و مقصود از انتظار فرج، كه بهترين اعمال ناميده شده است، چيست؟ آيا مقصود يك عمل مخصوص است و يا مجموعه اى است از چند عمل؟

نكته حساسى كه انتظار بر آن تكيه دارد و شايد از نظرها پوشيده باشد، آن است همان طور كه حكومت حضرت مهدى عليه السّلام ريشه كن كننده ظلم و جور و بر پا كننده عدل مجسم است و تهى از قلدرى و قساوت مى باشد، پيدايش اين مقصود نيز، بايستى چنين باشد. از ظلم و جور دور، از قلدرى و قساوت بر كنار، از دروغگويى و رياكارى خالى باشد.

چون قداست هدف، مبرر وسيله گناه نمى شود، گناه، جز گناه نمى زايد.

با ظلم، نمى شود عدل را به پا كرد؛ با عقده و انتقام، نمى توان دادگرى كرد.

اين حكومت. با كودتاى نظامى به روى كار نخواهد آمد؛ با انقلاب حزبى، زمام امر را به دست نخواهد گرفت.

كودتاى نظامى، خواسته چند افسر است. انقلاب حزبى، از عقده و كينه، ريشه مى گيرد و بيگناهان بسيارى را در خاك و خون مى غلتاند و سران حزب، از آن لذت مى برد.

پيدايش حكومت عدل، بايستى به وسيله عدل باشد و آن وقتى است كه مردانى بزرگوار و شريف، در اجتماع بشرى پيدا شوند و آماده فداكارى باشند و براى خود چيزى نخواهند، تا بتوانند مژده حكومت عدل را به خلق بدهند تا خلق به پا خيزد و همگان از آن استقبال كنند.

پيدايش حكومت عدل، بر دو پايه قرار دارد:

خواسته خلق، نخستين پايه آن است؛ خواه اين خواسته، خودآگاه باشد، خواه، خود ناآگاه.

خواسته خود ناآگاه حكومت عدل، در اكثر افراد موجود است، ولى چندان تاءثيرى در تسريع قيام حضرت مهدى عليه السّلام ندارد.

پايه دوم، انتظار است؛ آن هم انتظار عملى. هر گاه شماره اين منتظران و آمادگان براى تشكيل اين حكومت، به عددى برسد كه شايسته باشند بار اين حكومت را بر دوش بگيرند، زمان تشكيل آن فرا مى رسد.

آن وقت است كه بسيارى از مردم كوچه به كوچه، كو به كو شهر به شهر به دنبال حكومت عدل مى گردند و بدين مقصد اعلا خواهند رسيد.

((من سره اءن يكون من اءصحاب القائم، فلينتظر وليعمل بالورع و محاسن الاءخلاق، و هو منتظر؛))

كسى كه دوست مى دارد از ياران قائم باشد، بايد آماده باشد و در حال آمادگى، به پارسايى و محاسن اخلاق، عمل كند.))

اين راهنمايى، حاوى چند نكته فردى و اجتماعى است :

1 - امر قبلى، كه اميد به قيام حضرت قائم داشته باشد و ياءس و نوميدى را از خود بزدايد.

2 - دوست داشته باشد كه از ياوران آن حضرت باشد تا در ايجاد عدل جهانى، شركت كند و از اين سعادت جاودانى، برخوردار شود.

3 - داراى ورع باشد و از گناه اجتناب كند.

4 - از حسن اخلاق برخوردار باشد.

اميد به قيام حضرت قائم، روح و مقوم انتظار فرج است. انتظار، ضد ياءس و نا اميدى است و حيات بخش است و دل را زنده نگه مى دارد. برخلاف ياءس و نااميدى كه مرگ آور است. كسى كه ياءس و نااميدى بر او چيره باشد و اجتماعى كه اين صفت مذموم بر آن حكومت كند، از زندگى و حيات، بيزار و متنفر مى گردد و به سوى مرگ و انتحار، قدم بر مى دارد.

برخلاف آن كه اميد بر او حكومت كند؛ حيات را خوش دارد و نقايص زندگى را بر طرف مى كند و به سوى آينده قدم بر مى دارد و روز خود را از روز دگر بهتر مى سازد.

از ياران قائم بودن را دوست داشتن، از ايمان به مبداء و معاد ريشه مى گيرد و كليد خود سازى مى شود، تا آينه گردد و جمال پرى طلعتان، طلب كند. ورع داشتن و پارسا شدن، خود سازى و حيوانيت زدايى است و بشريت را تبديل به انسانيت كردن است.

انسانها، بايستى ياوران حضرت قائم باشند تا بتوانند در ايجاد عدل جهانى شركت كنند؛ دگران لياقت اين وظيفه بزرگ و مقدس را ندارند.

حسن اخلاق، نشانه انسان شدن است و دعوت عملى است به انسان شدن دگران؛ تا از فرد صالح، اجتماع صالح به دست آيد و در تسريع قيام حضرت قائم، تاءثير داشته باشد.

در انتظار، اميد به آينده محقق الوقوع، موجود است؛ چنين اميدى، همه رنجها و مشقتها را آسان مى سازد و انسان، خودش به خودش مژده مى دهد.

خردمندان بشر، براى رسيدن به آينده احتمالى، كوششها مى كنند، رنجهاى مى برند. و رنجها را در كام خود شيرين مى دانند. حال اگر آينده، محقق الوقوع باشد، انتظارش روح افزا و دلپذير خواهد بود. در مثل است كه گنج بدون رنج حاصل نشود و رنج در راه تحصيل گنج قطعى، شيرين است.

تلخ و شيرين

انتظار، گاه تلخ است و گاه شيرين.

انتظار تلخ، وقتى است كه آدم در جاى خود بنشيند و تكان نخورد، چشم به در خانه بدوزد تا مطلوبش بيايد. در اين انتظار، روزش ‍ ماه به نظر مى آيد و ماهش سال و روزگارش تلخ و انتظارش تلخ.

انتظار شيرين آن است كه انسان از جا بر خيزد و به كار پردازد، زمينه حصول مقصود را آماده سازد و بداند كه هر چه آمادگى بيشتر شود، مقصود، زودتر حاصل مى شود.

از هر آمادگى كه فارغ شد، لذتى برايش پيدا مى شود و گام دگرى در راه آمادگى بر مى دارد و در دل، با مطلوب خود راز و نيازى مى كند.

انتظار ظهور حضرت مهدى از اين قبيل است. كسى كه در اين انتظار به سر مى برد. به حضرتش عشق مى ورزد. روز به روز آمادگى خود را بيشتر مى كند و از حضرتش كمك مى خواهد كه هر چه بيشتر بتواند خود را آماده كند و هر آمادگى براى او مژده موفقيت و نويد حصول مقصود خواهد بود.



مهدى نوعى

آيا مهدى، شخصى است يا نوعى؟

مقصود از مهدى شخصى، آن است كه حضرتش فردى است معين و زنده موجود و شناخته شده از نظر تبار و خاندان و شخص.

و مقصود از مهدى نوعى، آن است كه فردى است نامعين كه در زمانى مناسب زاييده خواهد شد و قيام خواهد كرد و جهان را پر از عدل و داد مى كند. و آن مفهومى است كلى كه يك مصداق دارد و بس.

از نظر منطق و برهان، نوعى بودن مهدى باطل است و نادرست.

چرا؟

چون نقض غرض - از قيام مهدى - مى شود، زيرا غرض از قيام مهدى، پر كردن جهان از عدل و داد است ولى نوعى بودن مهدى، جهان را از ظلم و ستم پر خواهد كرد.

زيرا هر قدرتمند دروغگويى مى تواند اين جامه را در بر كرده و ادعا كند كه من مهدى هستم و به نام اقامه عدل، به جهانگيرى پردازد، پس مدعيان مهدويت بسيار خواهند شد و در هر زمانى و در هر سرزمينى ممكن است چند تن ادعاى مهدى بودن كنند و ساده دلان و جاهلان و نادان هايى گرداگردشان جمع شوند و به ظلم و ستم پردازند.

جنگ، سراسر جهان را فرا گيرد و عالم از خونريزى و فتنه و آشوب، آكنده گردد.

بلكه بالاتر از اين، ظلم و ستم، به نام عدل و داد به خورد جهانيان داده شود.

مهدويت نوعى، زاينده جنگ است و بر جنگهاى بشر، جنگهاى دگرى مى افزايد. كينه و انتقام، سراسر جهان را فرا گرفت و به جاى عدل عالمگير و جاويدان ظلم عالمگير و ابدى، نصيب بشر خواهد شد و رنجهاى بشر و كوششهاى خدمتگزاران بشر، بر باد فنا خواهد رفت و بشر به خواسته طبيعى و فطرى خود نخواهد رسيد.

بنابراين، وجود مهدى نوعى، از نظر اجتماعى، محال است.

و وعده هاى قرآن و انبيا نيز باطل و دروغ خواهد بود عقل، اين نظريه را باطل مى شمارد. از اين گذشته، وجود مهدى پس از ظهور قابل و انكار و ترديد است؛ چون دليلى براى آن كه او مهدى موعود است و دگرى نيست وجود ندارد.

در نتيجه، دودستگى و چند گروهى در ميان بشر پيدا خواهد شد و اختلاف، سراسر گيتى را فرا خواهد گرفت و گمراهى بشر دو چندان مى گردد و درهاى هدايت، بسته مى شود. بدين جهت مى بينيم كه مدعيان مهدى بودن، در تاريخ اسلام، بسيار آمدند و رفتند، خونها ريختند، ظلمها و ستمها بر پا كردند.

پس بايستى، مهدى، شخص معينى باشد كه شناختش براى خلق آسان باشد، و اشتباهى در تشخيص رخ ندهد.

مهدى نوعى، با اسلام منافات دارد؛ چون روايات متواترى وارد شده كه حضرتش شخصى است معين و موجود و زنده.

چنانچه مهدى نوعى مستلزم آن است كه سالها زمين خالى از حجت باشد، و اين هم بر خلاف اصول و مبانى اسلام است. با اين حال، مدعيان مهدويت، همگى از ميان مسلمانان برخاسته اند؛ كسانى كه از اصول و مبانى اسلام خبر نداشته اند و يا آگاه بوده، و حقيقت را به مسلمانان نگفته اند.


کتاب : راه مهدى،نويسنده : آية الله سيد رضا صدر

دادور و دادگر و دادگستر


روزى خواهد رسيد كه بشر قابليت پيدا كند كه دادگسترى توانا و بينا بر او حكومت كند و قابليت پيدا كردن بشر براى چنين حكومت، عبارت است از تكامل او. بشر تكامل نيافته، شايستگى و لياقت حكومت عدل را ندارد و آن را نمى پذيرد و اگر با جبر و زور بر او تحميل شود، نقض غرض خواهد بود. جبر و زور، ظلم است و ظلم، نردبان عدل نخواهد بود. عدلى كه به وسيله ظلم برقرار شود، عدل نيست؛ هر چند نام عدل بر آن گذارند.

بشر تكامل نيافته، حاكم عادل را نمى پسندد و دوست مى دارد كه او بركنار شود. حضرت على عليه السّلام مى گويد:

((اين مردم از من ملول شده اند و من هم از آنها ملول هستم )).

سپس در حق آنها نفرينى كرده و گفت :

((خدايا مرا از اينها بگير)).

حكومت عدل، بايستى با رضايت خلق برقرار شود و آن، وقتى است كه بشر خواستار آن باشد. بشر وقتى خواستار حكومت عدل مى شود كه خوى حيوانى، تحت فرمان خوى انسانى او قرار گيرد.

و تفصيل اين اجمال چنين است :

عدالت، كمالى است براى هر فردى از افراد بشر كه قدرت خوددارى از گناه را به وى مى دهد و دارنده اين كمال را عادل و دادور گويند.

گناه، در هنگام شهوت و غضب، بسيار محبوب است و خوددارى از آن جهاد است. پس هر عادلى مجاهد است.

عادل، كسى است كه بر اعصابش مسلط باشد، اسير غريزه نباشد. دادور، كسى است كه بر غريزه هاى خود حكومت كند و غريزه ها و او حكومت نكنند. عادل، كسى است كه خودپرست نباشد و خداپرست باشد، پيرو حقيقت و دين حق باشد، نه كسى كه خيال كند كه پيرو حقيقت و دين حق است.

عادل كسى است كه آنچه كه خدا بدان امر فرموده، انجام دهد و آنچه از آن نهى فرموده، دورى ورزد. و حقيقت جهاد با نفس همين است.

عدالت، سه درجه دارد و عادلان در سه مرتبه قرار دارند:

نخستين درجه عدالت، آن است كه خود عادل به تنهايى از گناه دورى كند و در برابر گناهان، شخصى قوى و نيرومند باشد؛ در نهان از گناه دورى كند چنانچه در آشكار نيز بايستى از آن دورى كند. براى حضرت حق، نهانى، در كار نيست؛ هر چه هست آشكار است.

چنين عادلى، دادور است.

مرتبه دوم عدالت كه برتر و بالاتر است، آن است كه از نظر ارتباط با دگران، از گناه دورى كند. ظلم و ستم در اين مرتبه محقق مى شود و اجتناب از ظلم، دومين مرتبه عدالت را فراهم مى سازد.

اين مرتبه، دشوارتر از مرتبه نخستين است. چنين عادلى، دادگر و مجاهد كامل خواهد بود.

او با همسرش با عدل و داد رفتار كند و سخن گويد: چنين عادلى، دادگر خواهد بود، با دوست دادگر باشد، با دشمن هم؛ با خويش ‍ دادگر باشد، با بيگانه هم، قوى و ضعيف در نظرش يكسان باشند.

عادل، دادگر در برابر ظالم و ستمگر است؛ چون عدل و ظلم، تضاد دارند. داد و ستم، مقابل هم هستند. ظلم، تعدى و تجاوز به ديگران است. ستم، حق دگرى را پايمال كردن است عدالت و دادگرى، حق را به حقدار رسانيدن و از تعدى و تجاوز به حقوق ديگران، دورى گزيدن است. عدالت بدين معنا، كمالى است اجتماعى، از نظر ارتباط با ديگران. اين دو مرتبه از عدالت، با هم جمع مى شوند و دادور، دادگر مى گردد و گهگاه از هم جدا مى شوند و دادور، دادگر نمى گردد.

كسانى كه به تنهايى زيست مى كنند وى از اجتماع دورند، در اين حال قرار دارند. همچون صومعه زيستان و غارگزينان كه سر و كارى با دادگرى ندارند.

مرتبه سوم از عدالت كه بالاترين درجه و دشوارترين آنهاست، خلق عدالت در جهان است و آن كمالى است انسانى كه شخص ‍ هنگام قدرت و زمامدارى بتواند اقامه عدل كند. چنين كسى، عادل دادگستر خواهد بود.

قدرتش را در راه نجات مظلومان و ستمديدگان به كار مى برد و آماده شنيدن شكايتهاست. از ظلمى كه به ديگران مى رسد رنج مى برد و مانند ظلمى مى داند كه به خودش شده باشد؛ بلكه ظلم به ديگران را بدتر از ظلم به خودش مى شمارد.

دقيقه اى، آرام نمى نشيند تا ظلم و ستم را از مجتمعى كه در آن جاى دارد بر طرف سازد. على عليه السّلام وقتى مى شنود كه خلخالى را از پاى زنى كشيدند، مى گويد:

((اگر كسى از اين غم بميرد، سرزنش شنيده و ملامت كشيده نخواهد بود)).

عادل دادگستر، بايستى داراى دانشى باشد كه سر و علن مردم آگاه بوده و از ظلم و ستمهاى نهانى، اطلاع كافى داشته باشد.

منزل خود را در برج عاجى قرار نمى دهد تا مظلومان و محرومان بدو دسترسى نداشته باشند، ميان او و خلق فاصله اى وجود ندارد.

حضرت على عليه السّلام در مسجد مى نشست تا شكايتها را بشنود و شر ظالمى را از مظلومى، در گوشه اى از سرزمين قدرتش دفع كند.

عادل دادگستر، حكومت را هدف نمى داند، بلكه آن را وسيله اى براى اقامه عدل مى داند.

دادگسترى، همان قيام به قسط است كه به تعبير قرآن هدف از ارسال انبياست؛ قرآن مى گويد:

((ما رسولانمان را همراه كتاب و ميزان فرستاديم تا مردم در ميان خودشان عدالت بر پا كنند)).

از اين آيه استفاده مى شود كه منصب دادگسترى، از مناصب الهى است، نه بشرى. اين منصب، بايستى از جانب خدا اعطا شود و انسان كاملى را بدين بر گزيند، وگرنه هر كسى شايستگى رسيدن به اين مقام را ندارد.

مرتبه دادگسترى عادل پرورى و انسانسازى است و كسى بجز معصوم، صلاحيت رسيدن به اين مقام را ندارد.

چون بايستى رابطه اى مستقيم با ذات مقدس حق داشته باشد، و اين رابطه از جانب خدا ايجاد مى شود و بس.

بشر هر چه دانشور گردد و بالا رود، محفوظ از خطا نخواهد بود و جهلى همراه علم او خواهد بود. گاه به جهل پى مى برد و آن را جبران مى كند و گاه از آن غافل است و ظلمى به وجود مى آيد كه قابل جبران نيست.

علوم بشرى با تكاملى كه يافته است، جهل زدا نگرديده؛ هنوز مجهولات بشر بيش از معلومات وى است.

تنها علمى كه خالى از جهل است و علم محض مى باشد و از جهل پيراسته است، علم الهى است كه به دادگسترى معظم و منزه، عطا مى شود.

همان طور كه بعثت انبيا از مهر ازلى و رحمت خداوندى بر بشر ريشه گرفته، وجود دادگستر نيز از الطاف الهى بر بشر مى باشد. وقتى كه بشر، پذيراى چنين لطفى باشد و لياقت رسيدن به اين سعادت را داشته باشد و آن وقتى است كه تكامل يافته و خواستار وجود دادگستر گردد و براى سرنگونى حكومتى او و يا براى قتل او توطئه نكنند.

چنانكه براى قتل على عليه السّلام توطئه كردند و حضرتش را به شهادت رساندند!

اينك، شايسته است كه نظرى به روند تكامل بشر انداخته و نگرشى بدين مطلب داشته باشيم.

بشرى از نظر فردى داراى سه دوره است :

دوره صباوت و كودكى، دوره جوانى و شباب، دوره كمال و وصول.

بشر اگر در هر يك از اين سه دوره، تعليم و تربيت داشته باشد و آموزش و پرورش نبيند، نه تنها انسان و بشر نخواهد بود بلكه حيوانى راست قامت و دو پا خواهد بود كه در زمره جانوران به شمار مى رود؛ هر چند به شكل بشر درآمده باشد، او مجسمه بشر است نه خود بشر.

اجتماع بشرى نيز، سه مرحله دارد:

صباوت، جوانى، كمال.

و در هر يك از اين سه دوره، نياز به راهنما و احتياج به تعليم و تربيت دارد.

مهر ازلى و رحمت خداوندى، اقتضا كرده كه بشر را - چه از نظر فرد و چه از نظر اجتماع - به خود وانگذارد و راهنمايانى براى وى گسيل دارد.

نخستين عنايت حق بر بشر، عطاى قابليت نامتناهى به وى، براى رسيدن به كمال است. هنگامى كه اين قابليت به فعليت برسد، كمال انسانى براى بشر حاصل مى شود. و اين نيز به وسيله عنايت خاص الهى تحقق پذير است آن هم در صورتى كه خود بشر بخواهد.

محروم شدن بشر از تبديل قابليتهايش به فعليت، خلاف مهر و رحمت و كرم الهى است؛ مهر و رحمتى كه موجب پيدايش بشر شده، موجب سعادت او مى شود. ذات مقدس حق در هر سه دوره براى بشر راهنمايانى قرار داده؛ چه در دوره هاى فردى و چه در دوره هاى اجتماعى.

راهنماى دوره صباوت بشر، فطرت اوست.

فطرت بشر از كژيها و نارواييها گريزان است. راستيها و درستيها را دوست مى دارد عدل و احسان و نيكوكارى را خوش مى دارد. از ظلم و تجاوز متنفر و بيزار است.

كودكان و ديوانگان از ديدن ظلم مى هراسند؛ چون فطرتشان رهنماى آنهاست. كودك مادامى كه خوى حيوانى او نيرومند نشده و بر او تسلط نيافته، راهنمايى فطرتش را مى پذيرد و بدان پاى بند است.

راهنماى دوره دوم بشر، از نظر فرد، عقل اوست كه آفريننده بشر به وى عنايت فرموده. عقل به كمك فطرت بشر مى شتابد تا وى را از بديها و زشتيها دور سازد و او را به سوى خوبيها و نيكيها روانه گرداند.

ولى فطرت و عقل، نمى توانند ضامن رسيدن بشر به كمال انسانى گردند و تكامل وى را تاءمين كنند. چون غرايز حيوانى مى تواند بر فطرت بشر غلبه كند و عقل را در استخدام خود قرار دهد و اين نخستين استعمارى است كه در حيات بشر رخ مى دهد، و خودش از آن غافل است.

عقل، براى توفيق در راهنمايى، نياز به كمك دارد تا از استعمار غريزه حيوانى رهايى يابد.

مهر خداوندى، پيامبران را براى كمك به عقل فرستاده تا از اسارت غريزه حيوانى رهايى يابد و ايشان، راهنمايان بشر در دوره سوم هستند.

و راهنماى بشر در دوره سوم، پيامبرانند تا بشر بتواند تكامل يابد و به هدف عالى خود برسد و انسان كامل گردد.

و پر روشن است كه بشر در برابر هر سه راهنما، آزاد است و جبرى در اطاعت آنها ندارد و مختار است؛ مى تواند راهنمايى آنان را بپذيرد و مى تواند دست رد به سينه آنها بزند.

يكى از راهنماييهاى پيامبران، نشان دادن صغريات حكم عقل به بشر است و روشن ساختن اين است كه چه چيز ظلم است و چه چيز عدل.

اين بزرگواران، نيك و بد را براى بشر معلوم كردند و وى را به زشت و زيبا، آگاه ساختند و راه را از چاه نشان دادند و آزادش گذاردند، تا اگر بخواهد، سالك راه حقيقت باشد و انسان كامل گردد و اگر نخواهد، چنين راهى را سلوك نكند و البته اين به زيان خود اوست؛ چون از بشريت تنزل مى كند و به قهقرا رجعت مى كند و جانورى دو پا و راست قامت مى گردد.

در قبول راهنمايى پيامبران، جبرى در كار نبوده و نيست. راهنمايى با جبر و زور تضاد دارد و موجب رسيدن به كمال، نخواهد بود. بلكه عكس العمل پيدا مى كند و بر خلاف مقصود، نتيجه مى دهد و نقص را به وى ارزانى مى بخشد.

به كمال رسيدن بشر، وقتى است كه با آزادى و اختيار، راه انبيا را بپيمايد و به سوى هدف مقدس آنها كه قيام به قسط و غايت بشريت است، گام بردارد. جبر و زور، موجب انحراف از هدف مى شود.

پيامبران، راهنمايان بشر براى سه دوره اجتماعى او نيز هستند.

نخستين راهنماى بشر در دوره نخستين و پس از توفان نوح عليه السّلام، ابراهيم خليل عليه السّلام است كه از سوى خدا براى خلق فرستاده شده و پيشرو پيامبران ابراهيمى است. او، نخستين كسى است كه پس از توفان، بشر را به توحيد و يگانه پرستى دعوت كرده است و ايمان به مبداء و معاد را براى وى ارمغان آورده است. ايمان به مبداء و معاد، نخستين گام سلوك و اولين پايه براى رشد و به كمال رسيدن بشر است.

راهنماى دوره دوم اجتماع بشرى، موساى كليم عليه السّلام و پيامبران بنى اسرائيل بوده اند. اين دوره، به زمان عيساى مسيح ختم مى شود؛ وجود مقدسى كه از سوى حضرت حق، براى تكميل و اصلاح آيين يهود فرستاده شد.

برترين و سومين دوره اجتماعى بشر، راهنمايش حضرت محمد عليه السّلام است، كه بزرگترين رهنماى بشرى و برترين پيامبران است.

در اين دوره است كه بايستى بشر به كمال مطلق برسد و سراسر گيتى را عدل فرا گيرد و هدف نهايى از فرستادن انبيا، تحقق پذيرد و دادگسترى الهى و پيشوايى آسمانى براى بشر بيايد و هدف پيامبران را بر كرسى نشاند.

و آن وقتى است كه تعليمات عاليه حضرت محمد عليه السّلام كار خود را انجام دهد و بشر، انسان گردد و در پى دادگستر بدود.

مقصود آن نيست كه در دوره اول و دوم، مردمى شايسته و خوب و كامل وجود نداشته اند، بلكه مقصود آن است كه اجتماع آن و دوره، اجتماعى نبوده كه شايسته دعوت و پيشوايى حضرت محمد صلى الله عليه و آله باشد. چنانچه اجتماع عصر آن حضرت نيز، اجتماعى نبوده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دادگستر گردد. مردمان خوب در آن دو دوره و در عهد رسول صلى الله عليه و آله بسيار بوده اند، ولى اجتماع، هنوز تكامل نيافته بود و خوبان در آن زمانها در اقليت بوده اند. و توانايى به دست آوردن قدرت را براى حكومت ابدى نداشته اند.

بالاترين قدرت آنها، تشكيل حكومت عدل موقتى بوده است.

برترى دوره سوم اجتماع بر دو دوره گذشته اش، آن است كه در اين دوره، اجتماع بشرى به حد كمال خواهد رسيد و بشر، تكامل خواهد يافت و شماره خوبان به حدى مى رسد كه شايسته باشند كه دادگستر جهان ظهور كند.

هنگامى كه اجتماع اين دوره به حد كمال رسيد و شماره خوبان به اندازه اى رسيد كه جهان، شايسته حكومت ابدى عدل گرديد، بشر كوچه به كوچه و كوى به كوى، در پى دادگستر مى گردد و براى ظهورش، دقيقه شمارى مى كند، تا نداى حضرتش را هنگام ظهور لبيك گويد.

بشر دوره سوم، در يك طبقه نيستند و هميشه در تكامل هستند، هر چه زمان بگذرد و تعليمات عاليه حضرت محمد صلى الله عليه و آله بيشتر پياده گردد، تكامل، افزوده مى شود.

به يقين، بشر امروز از بشر زمان رسول خدا برتر و بالاتر است. در ميان بشر امروز، كسى را سراغ ندارم كه به راستگويى و پيامبرى و مبعوث شدن حضرت محمد صلى الله عليه و آله از سوى خدا، يقين داشته باشد ولى به آن حضرت ايمان نياورد. بلكه به دشمنى و مبارزه برخيزد. در حالى كه چنين مردمى، در زمان آن حضرت بسيار بوده اند.

مردم آن روز، با آن كه مى دانستند آن حضرت راستگو و پيغمبر الهى است، با حضرتش به جنگ بر خاستند، دندان حضرتش را شكستند و به وسيله گوشت بزغاله مسموم، خواستند حضرتش را مسموم كنند.

مردم آن روز، با آن كه مى دانستند كه پاكتر از على عليه السّلام و دانشورتر از او در روى زمين كسى نيست، با آن كه مى دانستند او خليفه منصوص رسول خداست، حضرتش را خانه نشين كردند، و به آن بسنده نكرده حضرتش را كشتند.

خلفاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را يكان يكان كشتند، حسين عليه السّلام را كشتند، حسن را با زهر جفا مسموم ساختند. پس ‍ آنها لياقت نداشتند كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله براى آنها دادگستر شود و يا على عليه السّلام حكومت ابدى عدل را بر قرار سازد.

حكومت عدل، بايستى با رضا و رغبت مردم بر قرار شود و با جبر و زور نمى شود. وقتى كه اجتماع بشرى به حد كمال نرسد و شماره خوبان بشر به اندازه كافى نرسد، دادگستر، ظهور نخواهد كرد.

از اين سخنان، دانسته شد كه علت تاءخير ظهور دادگستر جهانى چيست. چون بشر هنوز در حال نقص است و شماره خوبان فداكار به حد نصاب نرسيده و اجتماع بشرى، لياقت چنان حكومتى را ندارد و اگر اين دادگستر الهى ظهور كند، مانند دگران كشته خواهد شد و يا مسموم مى گردد.

ظهور آن حضرت، روزى است كه وجود مقدسش از اين خطر محفوظ بماند و بشر لياقت حكومت عدل ابدى را پيدا كند و با جان و دل، خواستار چنان حكومتى باشد و توفيق ظفر بر دشمنان و بدخواهان داشته باشد.

آن روز، روزى است كه اگر دادگستر جهانى در شرق عالم ندا كند، از غرب عالم، مردمانى به ندايش لبيك گويند. و اگر پرچم عدل به اهتزاز در آيد، خلق عالم آن را نشانه سعادت ابدى و آسايش جاودانى خود مى دانند.

روزى است كه بشر به آرزوى چند هزار ساله خود مى رسد و جشن و سرور و شادكامى، دلهاى مرده و قلوب افسرده را فرا مى گيرد.

روزى است كه شماره نيكوكاران و فداكاران در راه حق به اندازه اى مى رسد كه نيرويى باشند كه حضرتش را يارى كنند و مخالفان و دشمنان، نتوانند خار سر راهش فرا گيرند.

روزى است كه رياكارى و دروغ پردازى از سران حكومتهاى بشرى، رخت مى بندد و حكومت افاضل، براى نخستين بار، در جهان بر قرار مى گردد.

روزى است كه حاكمان دادگر و پاك سرشت و پاك گفتار و پاك رفتار، بر عرصه گيتى حكومت كنند.

روزى است كه حكومت در دست خود مردم باشد و خلق، زمام حكومت را به دست گيرند.

روزى است كه ملتى و دولتى در كار نباشد، دولت از مردم باشد و همه دولتها از ملت باشند.

بيگانگى ميان دولتها و ملتها از ميان برود، ملتها دولت را از آن خود بدانند و دولتها خود را خدمتگزار ملتها بدانند.

آن روز، روز قيام مهدى خواهد بود.

به اميد آن روز

مهدى كيست