سیمای بو نصر مشکان
نظام حکومتی ایران در قرن چهارم و پنجم ملوک الطوایفی بود.با انقراض سلسلهی سامانیان و تقسیم شدن خراسان و ماوراء النهر میان خانان ترک(ترکان سمرقندی)و ملوک غزنینی(غزنویان)از نظر سیاسی و اجتماعی در کشور شرایط جدیدی ایجاد شد که سالها ادامه یافت.یکی از مهمترین دستاوردهای این شرایط جدید، به حکومت رسیدن مردان شمشیر به دستی بود که در کشورگشایی دستی داشتند ولی قادر به نگهداری ممالک فتح شده و اداره کردن جوامع تحت سلطهی خویش نبودند.بسیاری از این خانان تازه به حکومت رسیده، الفبای سیاست و مملکتداری را نمیدانستند و برای اداره کردن حوزهی تحت سلطهی خود به وزیران هوشمند و شایستهای نیاز داشتند که بتوانند مسائل سیاسی و امنیتی و حکومتی کشور را به کمک اندیشه و قلم خود حل کنند. یکی از این عناصر خردمند،با کفایت و مدیر که سالها در حکومت محمود و مسعود غزنوی عهدهدار سمت دبیری و مشاوره بود،بونصر مشکان است. تاریخ بیهقی نوشتهی ابو الفضل بیهقی،شاگرد بو نصر مشکان،سرتاسر مشحون از حکایتها و سرگذشت و شرح عملکرد بونصر مشکان در دربار این امیران است.
ابو الفضل بیهقی در اینباره پس از مرگ بونصر مینویسد:«ختمت الکفایه و البلاغه و العقل به»و از سردرد و از صمیم دل مینویسد:«و باقی تاریخ چون خواهد گذشت که نیز نام بونصر نبشه نیاید.»
بیهقی در نوشتههای خود از از بو نصر بالفظ«استاد»یاد کرده است:«استادم را اجل نزدیک رسیده بود و درین روزگار سخنانی میرفت بر لفظ وی ناپسندیده که خردمندان آن نمیپسندیدند»یا«استادم همچنان اندیشمند میبود.بوسهل گفت:سخت بینشاطی کاری بیفتاده است»یا«استادم رقعتی نبشت سخت درشت و هرچه او را بود صامت و ناطق در آن تفصیل داد4.» در سرتاسر کتاب تاریخ بیهقی کمال احترام و بزرگداشت ابو الفضل بیهقی نسبت به استادش،بو نصر مشکان،معلوم میشود و دور نیست که این حس امانت در ابو الفضل براثر نربیت استاد درستکارش به وجود آمده و پرورده شده باشد.
این تحقیق که به جستوجوی سیمای بو نصر مشکان در تاریخ بیهقی پرداخته است،میکوشد با مرور کلّی بر کتاب تاریخ بیهقی ابعاد گوناگون شخصیتی،سیاسی، ادبی،اعتقادی و...بو نصر مشکان را صرفا براساس یادداشتهای بیهقی روشن سازد و او را به ما بشناساند. نظر به این که تنها منبع تحقیق در مورد شخصیّت بو نصر مشکان کتاب تاریخ بیهقی بوده است،شاید برخی از زوایای زندگی،شخصیت و سیمای این دبیر فرانسه فرزانه، امین و درستکار همچنان ناشناخته باقی مانده باشد.
زندگینامهی بو نصر مشکان
شیخ الحمید ابو نصر بن مشکان(متوفی 431 هـ.ق) صاحب دیوان رسایل محمود و مسعود غزنوی بود و ابو الفضل بیهقی شاگرد وی بوده است.
در کتاب«تتمه الیتیمه ثعابلی»از وی نام برده شده و در تاریخ یمینی و مسعودی از او و منشأت و فضایلش فصولی مشبع آمده است.نمونهی نثر او در تاریخ بیهقی و قسمتی دیگر در جوامع الحکایات محمد عوفی به نقل مانده است.سال تولد وی و چگونگی گذران دوران طفولیّت و جوانی او چندان روشن نیست.
بو نصر که تا پایان عمر محمود سمت دبیری او را بر عهده داشت و سخت مورد اعتماد سلطان محمود بود، به اصرار سلطان مسعود دیوان رسالت(ریاست دبیرخانهی سلطنتی)را پذیرفت و تا پایان عمر در این سمت باقی ماند.او با صداقت و عدالت و توانایی فوق العاده این دیوان را اداره میکرد و سرانجام در سال 134 هـ.ق در ماه صفر درگذشت.
ویژگیهای ادبی بو نصر مشکان
بو نصر مشکان به دلیل تسلط فراوان بر زبان ادبیات عربی و پارسی مترجمی چیرهدست بوده است.ابو الفضل بیهقی در مجلد هفتم تاریخ خود،متن عربی نامهی خلیفه را به سلطان مسعود به صورت کامل آورده است.او دربارهی مهارت بو نصر در ترجمهی این نامه به پارسی مینویسد:«نسخت عهد و سوگندنامه را استاد من به پارسی کرده بود.ترجمهای راست چون دیبای رومی،همهی شرایط را نگاه داشته،به رسول عرضه کرد و...رسول گفت:برابر است با تازی و هیچ فروگذاشته نیامده است...7»
بو نصر مشکان طبع شعر نیز داشته است.او در رثای خواجه احمد بن حسن مرثیهای سروده که بیهقی فقط یک بیت آن را در تاریخ خود آورده است. محمّد تقی بهار در کتاب«سبکشناسی»نثر بو نصر مشکان و ابو الفضل بیهقی را در یک ردیف میآورد و سبک بیهقی را در نثر تقلید از سبک بو نصر میداند و بین آنها فرقی قائل نمیشود.
بهار برخی از ویژگیهای اصلی نقد این دو را چنین برمیشمرد:
1-اطناب 2-توصیف 3-استشهاد و تمثیل 4-تقلید از نثر تازی5-حذف افعال به قرینه6-حذف قسمتی از جمله 7-تجدّد 01%کلمات را تشکیل داده است و...
نمونهای از نثر بو نصر مشکان که در بردارندهی تمام ویژگیهای یاد شده است:
«و چون پدر ما فرمان یافت و برادر ما را به غزنین آوردند،نامهای که نبشت و نصحیتی که کرد و خویشتن را که پیش ما داشت و از ایشان باز کشیده،بر آن جمله بود که مشفقان و بخردان و دوستان به حقیقت گویند و نویسند. حال آن جمله به ما بگفتند و حقیقت روشن گشته است و کسی که حال وی بر این جمله باشد،توان دانست که اعتقاد وی در دوستی و طاعتداری تا کدام جایگاه باشد و ما که از وی به همهی روزگارها این یک دلی و راستی دیدهایم، توان دانست که اعتقاد ما به نیکو داشت و سپردن ولایت و افزون کردن محل و منزلت و برکشیدن فرزندانش را نام نهادن مرایشان را تا کدام جایگاه باشد. »
جایگاه بو نصر دربار ایران غزنوی
این که بو نصر مشکان از چه سالی به دربار سلطان محمود غزنوی راه یافت و چگونه به دبیری وی رسید، چندان مشخص نیست ولی آنگونه که در تاریخ بیهقی آمده است،امیر مسعود غزنوی پس از مرگ پدر و به دست گرفتن حکومت از خواجه احمد حسن خواست تا همچنان سمت وزیری او را بر عهده داشته باشد و خواجه احمد حسن امتناع میورزید و پیری و کهولت سن و...را بهانه میآورد؛امیر گفت:خواجه چرا تن در این کار نمیدهد؟ و داند که ما را نه جای پدر است و مهمات بسیار پیش داریم. واجب نکند که وی کفایت خویش از ما دریغ دارد.خواجه گفت:من بنده و فرماندارم و جان بعد از ما دریغ دارد.خواجه گفت:من بنده و فرماندارم و جان بعد از قضاء الله-تعالی -از خداوند یافتهام امّا پیر شدهام و از کار بمانده و نیز نذر دارم و سوگندگران که نیز هیچ شغل نکنم که به رنج بسیار رسیده است.امیر گفت:ما سوگندان تو را کفارت فرماییم.ما را از این باز نباید زد.»
سرانجام خواجه احمد حسن ناگزیر شد پیشنهاد امیر مسعود را بپذیرد ولی شرایط خود را نیز مطرح ساخت. یکی از شرایط وی به کارگیری بونصر مشکان در کنار بو سهل از زوزنی بود؛«گفت:بو سهل زوزنی در میان کار است.مگر صواب باشد که بونصر مشکان نیز اندر میان باشد که مردی راست است و به روزرگار گذشته در میالن پیغامهای من او بوده است.امیر گفت:سخت صواب آمد. »
بو نصر مشکان گرچه رابطهی خوبی با بو سهل زوزنی نداشته و از وی بیم داشته است ولی خواجه احمد حسن گفت:«در این میندیش،مرا به تو اعتماد است»و بدین ترتیب مسئولیت دیوان رسالت در دربار امیر مسعود غزنوی به بو نصر مشکان سپرده شد؛هرچند که اختلاف و عقیدهی بو سهل زوزنی از بونصر مشکان همانند آتش زیر خاکستر همچنان باقی ماند.چرا که بوسهل زوزنی خود را نه تنها از بو نصر مشکان که از خواجه احمد نیز بالاتر و برتر میدانست و از وضعیت پیش آمده،در دل ناراضی بود.توضیح این وضعیت در تاریخ بیهقی چنین آمده است: «...و مقرر گشت همگان را که کار وزارت قرار گرفت و هزاهز در دلها افتاد که نه خرد مردی به کار شد و کسانی که خواجه از ایشان آزاری داشت،نیک بشکوهیدند و بو سهل زوزنی بادی گرفت که از آن هولتر نباشد و به مردمان مینمود که این وزارت بدو دادند نخواست و خواجه را وی آورده است و کسانی که خرد داشتند،دانستند که نه چنان است که او میگوید. »
بو نصر مشکان به دلیل مهارت و استادی در نوشتن و کتابت نامههای اداری و فضل و درایت و خردمندی و حسننیّت و درستکاری تمام خود،مورد توجه وزیر سلطان محمود(خواجه احمد حسن)و نیز امیر مسعود بود و بارها مورد تشویق و قدردانی این دو واقع شد.ابو الفضل بیهقی،خود،بارها از استادی وی در کتابت و دبیری با تحسین یاد کرده است.
«...و طرفه آن بود که از عراق گروهی را با خویشتن بیاورده بودند.چون ابو القاسم حریش و دیگران و ایشان را میخواستند که به روی استادم برکشند که ایشان فاضلتر اند و بگویم که ایشان شعر به غایت نیکو بگفتندی و دبیری نیک بکردندی و لیکن این نمط که از تخت ملوک به تخت ملوک باید نبشت،دیگریست و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست و استادم هرچند در خرد و فضل آن بود که بود از تهذیبهای محمودی چنانکه باید یگانهی زمانه شد و آن طایفه از حسد وی هرکس نسختی کرد و شرم دارم که بگویم بر چه جمله بود.»
بو نصر مشکان به دلیل درستکاری و نداشتن حبّ و بغض مادّی و دنیوی در کار دبیری دیوان شاهی و تجربهی زیاد و آگاهی از جامعهشناسی و روانشناسی جامعه و شاهان،از یک سو مورد اعتماد امیر مسعود غزنوی و وزیران او بود و از سوی دیگر،به پشتوانهی سلامت نفس و تجربه و دوراندیشی و عاقبتنگری خویش،راهنمایی امین و مشاوری صدیق و کارمندی روشنفکر نیز به حساب میآمد.
«...و صاحب دیوان رسالت را پیغام داد بر زبان عراقی که منشور و برنامههای ملک نباید نبشت و بونصر را عادتی بود در چنین ابواب که منافعتی سخت تمام کردی در هرچه خداوندان تخت فرمودندی تا حواس سوی او متوجه نگشتی،هرچه نبشتنی بود،نبشته آمد.
بو نصر مشکان،سلطان مسعود غزنوی را امیری مستبد و فاقد درایت در امر کشورداری و سیاست میدانست.او علیرغم این مطلب به دلیل صداقت و درستکاری خود، آنچه را که رسم امانتداری در دبیری دیوان رسالت بود انجام میداد.
«این خداوند به همّت و جگر به خلاف پدر است. پدرش مردی بوده حرون و دوراندیش و...طبع این خداوند دیگرست که استبدادی میکند نااندیشیده؛ندانم تا عاقبت این کارها چون باشد.»
بو نصرمشکان به دلیل صداقت وافر سخت مورد اعتماد امیر مسعود بوده است.جلسات متعدّد خلوت سلطان با وی و مشاوره در مورد مسائل مهمّ مملکتی از همین امر حکایت دارد.در این زمینه،در تاریخ بیهقی آمده است:«خواجه ابو القاسم ندیم در وقت به درگاه آمد و سلطان را بدید و بسیار نواخت یافت و با وی خلوتی کرد. چنانکه جز صاحب دیوان رسالت،خواجه بو نصر مشکان،آنجا کس نبود و آن خلوت تا نزدیک نماز دیگر بکشید.
سلطان مسعود در مواردی متعدّدی از بو نصر مشکان راهنمایی و مشاوره خواست:«از خواجه بو نصر مشکان شنیدم،گفت:چون بازگشته بودیم،امیر مرا بخواند تنها و با من خلوتی کرد و گفت:«در این بابها هیچ سخنی نگفتی.گفتم زندگانی خداوند درازباد.مجلس دراز برفت و هرکسی آنچه دانست:گفت.«بنده را شغل دبیری است و از آن راستتر چیزی نگوید.گفت:آری دیری است تا تو در میان مهمّات ملکی و به من پوشیده نیست که پدرم هر چه بکردی و رأی زدی،چون همگان بگفته بودندی و بازگشته باتو مطاوحه کردی،که رأی تو روشن است و شفقت تو دیگر و غرض همه صلاح ملک. »
این نوشته جایگاه بو نصر مشکان را نزد سلطان مسعود و دربار او به وضوح مینمایاند و نشانگر سلامت شخصیّت و نیّت و عملکرد بونصر و درجهی اعتماد و دلیل دلگرمی سلطان به وی است.در یک مورد که سلطان علیه یکی از دبیران خشم گرفته او را از کار برکنار و بازداشت نموده بود،امیر شفاعت هیچ کس را غیر از بو نصر نپذیرفت و تنها به درخواست بونصر مشکان وی را مورد عفو قرار داد.
«و آخر بو نصر به حکم آنکه نام کتابت به این مرد (ابو الحسن عراقی)بوده،در باب وی سخن گفت و شفاعت کرد تا امیر دلخوش کرد و وی پیش آمد و خدمت کرد و به دیوان نشست. »
در مورد دیگری(جنگ طلخاب)امیر،خود،بو نصر را به مشاوره میخواند و از وی در مورد روش برخورد با قضایا راهنمایی میخواهد و دلیل این کار را نیز راستگویی بونصر و در نظر داشتن صلاح مملکت از جانب او میداند:«...چون نزدیک امیر رسیدم،در خرگاه بود.تنها مرا بنشاند و هرکه را بودند،همه را دور کرد و مرا گفت:...رأی ما در این متغیّر گشت،تو مردیای که جز راستنگویی و غیر صلاح نخواهی.درین کار چه بینی؟ بیحشمت بازگوی که ما را از همهی خدمتکاران دل بر تو قرار گرفته است که پیش ما سخن گویی و این حیرت از ما دور کنی و صلاح کار بازنمایی. »
دیدگاه بو نصر مشکان دربارهی سیاست، مملکتداری و شیوههای آن
بو نصر مشکان به دلیل حضور طولانیمدت در عرصههای سیاسی و حکومتداری و برخورداری از ضمیری روشن،شناخت و تفسیر درستی از اتّفاقات، حوادث و فراز و نشیبهای حکومتداری داشت.او اغلب سیر حوادث را درست پیشبینی میکرد و راهحلهای مناسبی را برای برخورد با مسائل مختلف ارائه مینمود.ذهن پویا و آشنایی وی با فلسفه،تاریخ و جامعهشناسی در این زمینه نقش به سزایی داشته است. نگرش وی به حوادث،عمدتا نگرشی علمی و نه احساسی یا خرافی بوده است.در تاریخ بیهقی در قضیهی مقابلهی با سلجوقیان که خواجهی بزرگ رأی خود را براساس ستارهشناسی و علوم نجوم بیان میکرد،بو نصر با تکیه بر منطق علمی و دیدگاه جامعهشناسانهی خود به ترک جنگ رأی میدهد.
«خواجهی بزرگ-پوشیده-بو نصر را گفت:که من سخت کارهام رفتن این لشکر را دز زهره نمیدارم که سخنی گویم که به روی دیگر نهند.گفت،به چه سبب؟گفت: نجومی سخت بد است و وی علم نجوم نیک دانست. بونصر گفت:من هم کارهام با نجوم؛ندانم امّا این مقدار دانم که گروهی هردم بیگانه که بدین زمین افتادند و بندگی مینمایند،ایشان را قبول کردن اولیتر از رمانیدن و بدگمان گردانیدن. »
بو نصر در امر سیاست و حکومتداری به مشارکت مردم در تصمیمگیریها معتقد بود و اغلب توصیه میکرد که امیران نیز چنین کنند.هرچند که به دلیل سمت اداری خویش کمتر در موضع مسئولیت مستقیم تصمیمگیزی قرار میگرفت ولی هرگاه که از وی نظرخواهی میشد،نشان میداد که صاحبنظریاتی صائب و شایسته است. در قضیهی جنگ با سلجوقیان،علیرغم نظر بونصر مبنی بر ترک جنگ،امیر لشکری به جنگ میفرستدکه سخت شکست میخورد و عقبنشینی میکند.پس از این شکست،هریک از امرای لشکر و درباریان در تحلیل علت شکست چیزی میگوید و وقتی از بونصر مشکان خواسته میشود که او نیز تحلیل خود را از علت شکست امیر غزنوی بیان کند،او به صراحت و با رعایت ادب دلایل منطقی و جامعهشناسانهی این شکست را توضیح میدهد:«همگان عشوهآمیز سخنی میگفتند و کاری بزرگ افتاده سعی میکردند چنانکه رسم است که کنند و من البته دم نمیزدم و از خشم به خویشتن میپیچیدم و امیر انکار میآورد. گفتم:زندگانی خداوند درازباد،هرچند حدیث جنگ نه پیشهی من است و چیزی نگفتم نه آن وقت که لشکر گسیل کرده میآمد و نه اکنون که حادثهای بزرگ بیفتاد.اکنون که چون خداوند الحاح میکند،بیادبی باشد سخن ناگفتن... گفتم:زندگانی خداوند درازباد.یک چندی دست از شادی و طرب میباید کشید و لشکر را پیش خویش عرضه کرد و این توفیرها که این خواجه عارض میپندارد که خدمت است که میکند برانداخت و دل لشکر را دریافت و مردمان را نگه داشت.اگر مردان را نگاه داشته نباید،مردان آیند و- العیاد باللّه-مالها ببرند و بیم هر خطری باشد...امیر گفت:همچنین است که گفتی و مقرر است حال مناصحت و شفقت تو. »
در یک مورد دیگر وقتی خبر حملهی داوود ترکمان با چهارهزار سوار ساخته به غزنین به امیر مسعود رسید، سلطان غزنوی این خبر را باور کرد و آمادهی جنگ و گریز شد و دستور آماده باش داد ولی بونصر مشکان بادرایت خاص خود،این خبر را باور نکرد و سه روز بیشتر طول نکشید که صحّت پیشبینی بونصر تأیید شد و معلوم گشت که این خبر دروغ و شایعه بوده است.
«روز سهشنبه غزهّی صفر ملطّفهی نایب برید هرات و بادقیس و غرجستان رسید که داوود ترکمان با چهارهزار سوار ساخته قصد غزنین کرد.امیر سخت دلتنگ شد و وزیر را بخواند و گفت:...برخیز و کار رفتن بساز... خواجه بونصر مرا گرفت:این خبر سخت مستحیل است... و راست چنان آمد که وی گفت...:روز شنبه پنجم صفر، نامهی دیگر رسید که آن خبر دروغ بوده و.... »
بو نصر مشکان در مواردی سلطان را به مشاوره و نظرخواهی از دیگران ترغیب کرده و از خودرأیی و تصمیمگیری فردی و مستبدانه و بدون عاقبتنگری بازداشته است. «...و امیر[بو نصر]را گفت:چه بینی؟گفت:این کار بنده نیست و به هیچحال در باب جنگ سخن نگوید. سپاه سالار اینجاست.اگر با وی رأی زدهآید،سخت صواب باشد و اگر به خواجه نیز نبشته آید،ناصواب نباشد.
بو نصر مشکان در موارد متعدّدی با رعایت نهایت ادب و در نظر داشتن ویژگیهای سلاطین غزنوی،زبان به نصیحت آنها میگشاید و آنان را به رحم و مدارا با مردم و ترس از خداوند عزّوجل فرا میخواند.
«گفتم:نکتهای دیگرست-زندگانی خداوند درازباد -که بنده شرم دارد که بازنماید.گفت:بباید گفت و بازنمود که به گوش رضا شنوده آید.گفتم...که ماییم که ایزد عزّ ذکره چنین قوم را به ما مسلط کرده است و نصرت میدهد. ...این بیادبی است که کردم و میکنم امّا شفقت است که میگویم خداوند بهتر بنگرد میان خویش و خدای عزّو جل.اگر عذری باید خواست بخواهد و هم امشب پیش گیرد و پیش آفریدگار رود؛با تضرّع و زاری روی برخاک نهد و لابه کند و برگذشتهها...پشیمانی خورد تا هم از فردا ببیند که اثر آن پیدا آید. »
دوراندیشی و عاقبتنگری ابونصر مشکان
ابو نصر مشکان از یک سو ویژگیهای شاهان را خوب میشناخت که هم مستبدند و خودرأی و در حالت خشم فرمان میدهند و پروای عاقبت کار را نمیکنند و از سوی دیگر،صلاح مملکتداری را در مدارا و تصمیمگیریهای عقلانی میدانست.لذا در کار خود محتاط،خردمند و دوراندیش بود.در تاریخ بیهقی آمده است که سلطان مسعود بر اثر سعایت کسانی مانند بو سهل زوزنی و دیگران در اوج خشم فرمان داد که«این قواد مظفر را بر پا باید آویخت.»و کسانی که منتظر چنین فرمان و تسویه حسابی بودند،بیدرنگ فرمان شاه را اجرا کردند و او را بر درختی بکشیدند و برآویختند.وقتی خواجه بو نصر مشکان این خبر را شنیدند،«سخت تافته شد و امیر حرس و محتاج را بخواند و بسیار ملامت کرد به زبان و بمالید و گفت:این خردکاری نیست که رفت؛سلطان به خشم فرمانها داد.اندر آن توقف باید کرد... »
بیهقی که خود شاگرد بو نصر بوده است،با مشاهدهی اینگونه واکنشهای استا خود،از بونصر چنین یاد میکند:«...و بو نصر در چنین کارها دور اندیشترین جهانیان بود. »
نمونهی دیگر عاقبتاندیشی و وسعت دید و قدرت پیشبینی حوادث آینده را بو نصر در قضیهی فروش دههزار گوسفند و میش و برّههایش در خراسان میتوان دید.در این قضیه وقتی خبرمیرسد که ترکمان قصد حمله به ری را دارند،بو نصر به وکیل خود در خراسان مینویسد که دههزار گوسفند و برّه و میش وی را که در خراسان بوده،به هرقیمتی بفروشد و نقد آن را به غزنین برای او بفرستد.وقتی بیهقی میگوید که ترکمان به ری حمله میبرند نه به خراسان، چرا شما احشام خود را در خراسان به حراج میگذارید، میگوید:«و من با خویشتن میگفتم که اگر امیر فرمود تا ترکمانان را به ری فرو گیرند این گوسفندان را به رباط کروان به نرخ روز فروختن معنی چیست؟»
بو نصر مشکان در پاسخ میگوید که من میدانم در این جنگ،خراسان به یغما و فساد کشیده خواهد شد و گوسفندان من نیز به غارت میروند.پس چه بهتر که چاره کار را پیشاپیش ببینم.بیهقی میگوید:«...و پس از یک سال به غزنین با استادم نان میخوردم.برّهای سخت فربه نهاده بودند؛...گفت:بره چون است؟گفتم: به غایت فربه.گفت:از گوزگانان آوردهاند.بخندید و گفت:این برّه از بهای آن گوسفندان خریدهاند. »
برخی ویژگیهای اعتقادی بو نصر مشکان
بو نصر مشکان مردی متشرّع و متعبّد و پایبند حلال و حرام و شیفتهی مردانی بود که از ویژگیها برخوردار بودند.زمانی که سلطان مسعود دو کیسهی زر برای قاضی بست،بوالحسن بولانی و پسرش بوبکر-که سخت تنگدست و اندک مایه بودند-میفرستد و بو نصر خود کیسهها را به قاضی و پسرش میدهد،آنها از قبول کیسههای زر امتناع میورزند(به دلیل شبههی حلال نبودن آنها).بو نصر مشکان آنان را تحسین میکند و سخت از این مناعت طبع و خداترسی آنها متأثر میشود.«بونصر گفت:للّه درّ کما،بزرگا که شما دو تناید و بگریست. »
بو نصر مشکان به تقدیر الهی معنقد بود و هرجا که کاری از دستش برنمیآمد،صبر و خاموشی پیشه میکرد و کارها را به خداوند-عزّو جل-وامیگذاشت.
در موردی که سلطان غزنوی علیرغم صلاحدید اطرافیان تصمیم به جنگ با ترکمانان میگیرد و رأی خود را مستبدّانه بر دیگران تحمیل میکند،بیهقی چنین مینویسد:«و از استادم بو نصر شنودم گفت:چون در این خلوت فارغ گشتیم،وزیر مرا گفت:میبینی این استبدادها و تدبیرهای خلفا که این خداوند پیش گرفته است؟ترسم که خراسان از دست ما بشود...جواب دادم که...این خداوند نه آن است که او دیده بود و به هیچحال سخن نمیتوان شنود و ایزد-عزّ ذکره-را تصویری است در این کارها که آدمی به سر آن نتواند شد و جز خاموشی و صبر روی نیست امّا حق نعمت را آنچه دانیم باز باید نمود اگر شنوده آید و اگر نیاید. »
از دیدگاه بیهقی،بونصر مردی متعهد به رغایت حدود شرعی و دبیری مردمدار بوده است.«...و بونصر مردی محتشم بود و حدود را نگاه داشتی و با مردم بر سبیل تواضع نمودن و خدمت کردن سخت نیکو رفتی. »
عاقبت کار بو نصر مشکان
بو نصر مشکان علیرغم فطرت پاک خویش،سالها شاهد بیعدالتیها،فساد و بیداد سلاطین غزنوی بود.او در طول این سالها،تنها با زبان نصیحت با این خود کامگان سخن میگفت و دست به عملی قاطع نزد.شاید مجموعهی این عقدههای فروخورده باعث شد که وی در آخر عمر خویش به یکباره مراتب اعتراض خود را به نحو بیسابقهای بروز دهد.
موضعگیری بیسابقهی بو نصر زمانی بروز کرد که سلطان تحت تأثیر سعایتهای بو الحسن عبد الجلیل چند اسب و شتر از بونصر خواست.بو نصر به ناگهان سخت برآشفت.گویی منتظر چنین جرقهای بود و مرگ خود را نیز نزدیک میدید.او در این زمان،دیگر صبر را جایز ندانست و پاسخ تندی به سلطان داد.این پاسخ تند با نامهی تندتری که برای امیر فرستاد،پیگیری شد.در این نامه که یک سند تاریخی تلقی میشود،میتوان به آنچه در ذهن و ضمیر بو نصر میگذرد،دست یافت.گفت:دانستم و همچنین چشم داشتم.خاک برسر آن خاکسار که خدمت پادشاهان کند که با ایشان وفا و حرمت و رحمت نیست. من دل بر همه خوش کردهام و به گفتار چون بو الحسن چیزی ندهم.! »
امیر به ملاحظهی خدمات بو نصر و سنّ زیاد وی به او خرده نمیگیرد.حتّی وقتی بو نصر مال خود را پاسخ به تقاضای حسابرسی اموالش از سوی امیر به دربار و شاه پیشکش میکند و به تمسخر میگوید که«کدام قلعه است که بروم و در آنجا بازداشت شوم. »
سرانجام بو نصر مشکان روز جمعه پس از انجام کارهای روزانهی خویش به علّت سکته و فلج از دنیا میرود.بیهقی در توضیح یکی از دلایل مرگ وی میگوید:«و گفتند که شراب کدو بسیار دادندش با بنیند و...از هرگونه روایتها کردهاند مرگ او را و مرا با آن کار نیست،ایزد-عزّ ذکره-تواند دانست.
بدینترتیب،چراغ عمر بونصر مشکان پس از سیسال خدمت در دربار سلاطین غزنوی به خاموشی گراید.به نظر بیهقی،مقام بو نصر و شایستگی او برتر از ابو القاسم اسکافی،دبیر آل سامان،بوده است.
بیهقی تأثر و احساس خود را از مرگ استادش، بو نصر،چنین نقل میکند:«سی سال تمام محنت کشید که یک روز دل خوش ندید...چون مرا عزیز داشت و نوزده سال در پیش او بودم،عزیزتر از فرزندان وی و نواختهای زیاد از او دیدم و نام و مال و جاه و عزّ یافتم،واجب دانستم بعضی را از محاسن و معانی وی که مرا مقرّر گشت بازنمودن و آن را تقریر کردن و از ده یکی نتوانستم نمود تا یک حق را از حقها که برگردن من است بگذارم.چون من از خطبه فارغ شدم،روزگار این مهتر به پایان آمد و باقی تاریخ چون خواهد گذشت که نیز نام بو نصر نبشته بیاید در این تألیف،قلم لختی بر وی بگریانم و از نظم و نثر بزرگان که چنین مردم و چنین مصیبت را آمده است، بازنماید تا تشفی باشد مرا و خوانندگان را. »
واکنش دربار غزنوی در مرگ بو نصر
بیهقی در مدح و رثای او اشعاری را از شاعران بزرگ عرب و نیز رودکی میآورد و خود یک قطعهی زیبا به زبان عربی در سوگ او مینویسد73.امیر مسعود برای سوگواری بو نصر،بو سهل و بوالقاسم کثیر را میفرستد که بنشینند و عزاداری کنند؛مراسم تشییع او با شکوه تمام برگزار میشود و در مورد به خاکسپاریاش در آن رباط که خود گفته بود،به وصیّتش عمل میکنند و سپس او را به غزنین میبرند.پس از مرگ بو نصر وقتی از اموال او سیاههبرداری میکنند،میبینند که دقیقا مطابق همان نسخهی گزارش خود او به امیر بوده و به اندازهی یک تار مو هم بیشتر نبوده است.
امیر مسعود از راستی و صداقت بو نصر در حیات و ممات او در شگفت بوده و پس از مرگش پیوسته او را ستایش میکرد و در سوگش توجعّ و ترّحم بسیار مینمود.هرگاه سخن از بو نصر به میان میآمد،امیر به بوالحسن عبد الجلیل که سعایت بونصر کرده بود،دشنام میداد.به سفارش بو نصر،امیر مسعود پس از او شغل دیوان رسالت را به بو سهل زوزنی با نیات و خلیفگی ابو الفضل بیهقی واگذار میکند و بیهقی به زودی درمییابد که بوسهل زوزنی شخصیتی خلاف بو نصر مشکان دارد.خاصهّ آنکه همواره در نظر دارد تلخی سخن و رفتار بو سهل را در جریان محاکمهی حسنک با او روزهداری او و حزن استادش را در ماتم بردار کردن حسنک.پس از سالها که از مرگ بونصر میگذشت،امیر مسعود همچنان از او به نیکی یاد میکرد و نظر و رأی بونصر برایش حجّت بود و در هر امری میگفت«که او(بیهقی)بهتر میداند که بو نصر در چنین موارد چه مینوشت.»
این مختصر نمیتواند گویای مقام و حشمت و تعالی روح بو نصر مشکان،این شخصیّت والا و مشهور دربار غزنوی و این دبیر بزرگ و صاحب دیوان رسایل باشد.امید که پژوهندگان حقیقتجوی این کار را پی بگیرند و حقّ مطلب را ادا کنند.
منبع: http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/13863/35/text